در تاریخ مطالعات در پی درک و فهم «روان آدمی» و به تعبیر سادهتر «فرایندهای روانی» همواره مفاهیمی پدید آمده و شکل گرفتهاند که پنداشته شده ماهیّت این فرایندها را روشن و آشکار ساختهاند.
این مجموعه کوششها و تلاشها، به مثابهٔ «بررسی علمی» تلقّی میشوند؛ حال آن که هر محقّق و پژوهشگر ورزیده و منصفی در روشنگری دستاوردهایش برای «روان آدمی» در قالب سیل عظیمی از «مفاهیم»، «گزارهها» و «قضایا» دچار تردید است. در میدان و عرصهٔ کاربرد نیز ضعف و عجز مفاهیم و قضایای ابهام آلود، در آزمونی واقعی، هر چه بیشتر نمودار میشود.
بی تردید یکی از ریشههای چنین وضعیّتی، تأکید و پافشاری تنگ نظرانه و عبث بر شناخت ناب و منفکّ یک پدیده روانی از سایر پدیدههاست که از آن به عنوان «مکتب عنصرگرایی» یاد میکنیم. در واقع «ساختار پژوهی عنصرگرایانه» وجههٔ همّت این چشم انداز است.
در برابر چنین رویکردی، «مکتب تعاملی روانشناسی» یا به بیان دیگر، «روانشناسی تعاملی» جای میگیرد.
«روانشناسی تعاملی» به زعم نگارنده، به مجموعه انگارهها، نظریّات و دیدگاههایی اشاره دارد که برای آشکاری ماهیّت هر پدیدهٔ روانی صرفاً آن را در تعامل با نظام روانی بررسی میکنند. نظام روانی، به معنای یکپارچگی هماهنگ حیطههای شخصیتی، عاطفی، شناختی، نگرشی، کنشی و زیستی است. در گسترهٔ این نظام، هر پدیده و یا مفهوم روانشناختی، هویّت مییابد.
مفاهیم مهمّی چون هوش، تیزهوشی، استعداد، یادگیری بویژه از جمله پدیدههایی به شمار آیند که به بررسی تعاملی آنها میپردازیم.