در دهههای اخیر، مفهوم زیستسیاست[1] (بهعنوان یکی از مهمترین چارچوبهای نظری برای تحلیل مناسبات قدرت، بدن و حیات انسانی در اندیشه معاصر مطرح شده است. میشل فوکو، با بازخوانی تحول تاریخی نهادهای قدرت، نشان داد که چگونه حاکمیت مدرن به جای سلطه صرف بر مرگ، به مدیریت نظاممند زندگی (زیست) میپردازد. پس از او، «جورجو آگامبن» با مفاهیمی چون «زندگی برهنه» و «وضعیت استثناء»، این تحلیل را به سطحی بنیادینتر از هستی و حقوق ارتقاء داد. در این خوانشها، انسان اغلب به موجودی تقلیل مییابد که در معرض کنترل، تعلیق حقوق و تهدیدهای سیستماتیک قرار دارد.[1] Biopolitics