نظام ویژه باید بهسازیهایی در خودارجدهی و خودپذیری پدید آورد و به بهسازی فردیّت از حیث استواری عاطفی و یکپارچگی در رشد شناختی و شخصیّتی بینجامد.
یک هدف مهمّ نظام ویژه، تقویّت یادگیری مستقلّ در دانشآموز است تا طرحهای پژوهشی خاصّش را پیگیری نماید. [1]
چنان که ذکر شد، «استقلالگرایی برای پیشرفت فردی و عمومی» از انتظارات محیطی دانشآموزان واجد استعداد برتر است. [2]
مطالعات بسیاری بر وجود تفرّد و استقلالگرایی افراد دارای استعداد برتر تأکید میورزند:
استقلال و خودمختاری به مثابهٔ یک نیاز و ویژگی عاطفی [3]، خصیصهٔ نگرشی [4] حتّی از دوران خردسالی [5] و همبستگی آن تفکّر واگرا [6] تبیین کنندهٔ ارتباط آن با فعّالیّت بیشتر و مسؤولیّت پذیری اجتماعی [7] است. این گرایش حتّی در میان افراد مستعدّ دچار برخی نارساییهای عضوی نیز وجود دارد. [8] برجستگی چنین خصیصهای آن چنان است که هیچ رهنمود تربیتی برای استعدادهای برتر در خانواده قادر نیست این اصل را نادیده بینگارد؛ پذیرش استقلال فرزند از سوی والدین، احترام به استقلال وی، رفتار تشویقآمیز برای تفرّدش، از جمله نکات سفارش شدهاند. [9] بنابراین استقلال در تفکّر و اندیشیدن، یکی از ویژگیهای تیزهوشی محسوب شده است. [10]
دانشآموزان مستعدّ حتّی از ابتدای دورهٔ آموزشی و تحصیلی، روشهای مستقلّ را در یادگیری و فعّالیّتهای مستقلّانه ترجیح میدهند. [11] لذا در آموزش آنها باید استقلالشان از حیث خود جهتدهی مورد تأکید قرار گیرد. [12] در امر نیازهای آموزشی نیز به وجود برنامههای آموزشی خاصّی اولویّت یابند که استقلال آنها را تقویّت کنند. [13] از این رو، برطرفسازی پدیدهٔ ضعف تحصیلی در میان دختران دارای استعداد برتر مستلزم حمایت از تفرّد و استقلال آنهاست. [14]
نقش ارزشمند استقلال در پرورش انواع استعداد نشان داده شده است؛ برای استعداد رهبری [15] پرورش حسّاسیّت هنری و زیباییشناسی در خلّاقیّت [16] نگارش خلّاقانه. [17] پرورش شغلی. [18] از این رو، نادیده انگاری این ویژگی، تبعات ناخوشایند روانی، عاطفی و اجتماعی بر جای میگذارد. [19]
[1] ترفینگر و رنزولی، 1986 [2] مقدّم،1389 [3] فرانکس و دولان، 1982؛ فری، 1993 ؛ استروپ، 2002 [4] ددریک و همکاران، 1977 [5] وایندکر و همکاران، 1997؛ کیتانو، 1985؛ استیل، 1989 [6] آلبرت و رانکو، 1989 [7] چایلدز،1981 [8] ویلارد هالت، 1998 [9] سیلورمن، 1992؛ کارنز و همکاران، 1984؛ کارنز و شودل، 1987؛ ترفینگر، 1978 [10] دلپ و مارتینسون، 1974؛ چاستین، 1981 [11] هاوس و همکاران 1971؛ گریگز، 1984 [12] استیوارت،1981؛ ترفینگر، 1982 [13] فولیس و کراکاور، 1982 [14] اسماتنی، 1998 [15] تایتل، 1984 [16] دافی، 1979 [17] شالکایند و باسکین، 1973 [18] مارشال، 1982؛ رودنشتاین و گلیکاوفهاگس، 1977 [19] لرو،1986؛ کاتنا، 1975
دیدگاه خود را بنویسید