از چشم انداز جامعه شناختی، نخبگان در سه دسته اساسی قابل بررسی اند: نخبگان دانش، نخبگان نهادی، نخبگان حوزه عمومی

نخبگان دانش

داشتن دانش از یک سو خواست عمومی انسان است و از سوی دیگر در سطح نخبگان نیز ویژگی همه گروه های سه گانه را تشکیل می‌دهد، به طوری که می توان همه آنان را نخبگان دانش نامید که دارای دانش الگویی، دانش حرفه ای و دانش کل نگر مرتبط با حوزه عمومی هستند. امّا نخبگان دانش به معنای خاصّ، تولید کنندگان دانش نظری هستند.

 ماکس وبر مفهوم روشنفکرگرایی را برای توضیح گرایش‌ های فکری گروهی از اندیشمندان به کار می‌برد که با علایق آرمانی برانگیخته می شوند و هدف اصلی آنان ایجاد انسجام معنایی و یکپارچگی معرفتی است. برگر و لوکمان این گروه را نخبگان جهان شمول می نامند و اتزیونی برای مشخص کردن آنان، اصطلاح روشنفکران یا نخبگان دانش را به کار می‌برد. نخبگان اندیشه گر، گروه‌ هایی از تولیدکنندگان دانش را تشکیل می دهند که بر اساس منطق معرفتی اندیشه ورزی و خلق آرا و نظریه ها می پردازند و آگاهانه یا ناآگاهانه در نظریه پردازیهای خود اغلب از منطق مستقل اندیشه خود پیروی می‌کنند تا از واقعیت های اجتماعی و سیاسی. در جامعه جدید ممکن است بخشی از این تولید یا باز تولید­کنندگان دانش نظری در درون سازمان هایی مثل مراکز پژوهشی و دانشگاه‌ ها فعالیت کنند و حتی از دستگاه دولتی حقوق و دستمزد بگیرند، ولی این افراد صرف نظر از منشأ تامین درآمد و پیوستگی نهادی، طبق تعریف، به الگو های معرفتی خود پایبند هستند.

 نخبگان دانش   مثل روشنفکران به حقیقت تعهد دارند و علایق مشترک فکری، آنان را از سایر گروهها تمیز می بخشد. این نخبگان اغلب در اجتماعات معرفتی تبلور پیدا می‌کنند. اساسأ فعالیت این نخبگان دانش معطوف به جست و جوی اهداف عملی نیست، آنان لذّت خویش را در تأمّل اندیشه ای و کار بر اساس منطق معرفتی معین جست و جو می کنند. انواع نخبگان دانش از منطقهای معرفتی گوناگون کلامی، دینی، فلسفی، هنری و علمی پیروی می‌کنند. معمولاً نخبگان دانش در نظریه ورزی، از علایق اجتماعی و سیاسی خود اجتناب می کنند و اغلب می کوشند بر ریشه های طبقاتی، نژادی و ملی خود فائق آیند. آنان دانش خود را ساخته نیاز های جامعه و یا ساختار های قدرت نمی‌دانند، همچنین الگو های نظری خود در مورد جامعه و دولت را بر مبنای منطق کلّی حقیقت و به­مثابه دیدگاه عمومی و کلی توضیح می‌دهند..(قانعی راد/ 1389)

 نخبگان دانش از یک سو با دخالت دولت و جامعه در کار خویش مخالفت می کنند و از سوی دیگر برای خود رسالتی متعالی به منظور اصلاح جهان قائل هستند. آنان به دلیل ارزیابی دنیای واقعیت‌ها، از نظرگاهی معرفت شناختی و با توجه به مقایسه زمختی دنیای موجود با ظرافتهای دنیای آرمانی، اغلب جهان پیرامون را در حال زوال و دچار فساد و انحطاط می‌یابند، بنابراین گاه شدیدترین انتقاد ها را نسبت به جامعه و دولت ابراز می‌کنند. در دیدگاه نخبگان دانش، توسعه دانش نظری در میان مردم و دولت و پیروی آنان از دستاورد های نظری راه حل خروج از مشکلات و مسائل است. دانشمندان به لزوم تبعیت از قوانین علمی باور دارند و رواج مدیریت علمی و سریان علم در سیاست را لازمه پیشرفت و ترقی جامعه و دولت می‌دانند.

 تأکید بر ابعاد معرفتی در بین این گروه از نخبگان، میزان عملگرایی یا حتّی توجّه به عمل شخصی را در قلمروی اجتماعی و سیاسی آنان کاهش می دهد. این افراد فعّالیّت فکری را اساسی تر و ضروری تر از فعالیت عملی می‌دانند. برخی از این نخبگان، رفتار اجتماعی و سیاسی را به توده ها واگذار می‌کنند، زیرا تمایل دارند بیشتر نقش هدایت فکری و معنوی را بر عهده بگیرند.

 نخبگان اندیشمند معمولاً از نیمرخهای ارتباطی و مشارکتی متفاوتی برخوردارند. آنان تعاملات خویش را در بین حلقه های آموزشی و پژوهشی دانشجویان و همکاران خود می‌گذرانند و به دلیل علاقه به پژوهش بنیادی و اندیشه انتزاعی، از تأمّل در تنهایی لذّت می برند و از ارتباطات اجتماعی کناره می گیرند. میزان مشارکت اجتماعی این افراد در گروههای خانوادگی و خویشاوندی کم است و در نهاد های غیردولتی به جز حلقه های فکری یا انجمنهای معرفتی (علمی) عضویّت ندارند. از ارتباطات حزبی اندکی برخوردارند و مقوله سیاست را جّدی تلقی نمی کنند. با این وجود، نخبگان دانش بر اساس یک ایدئولوژی توجیهی، خواهان سرسپردن مردم و دولت یا جامعه و سیاست به تعلّقات معرفتی و تجویزات فکری و اندیشه‌ای آنان هستند. 

برخی از بزرگترین روایت ‌های قدرت و دولت، توسط این نخبگان اندیشه گر ساخته و پرداخته شده است. آنان خود را از دولت و سیاست مستقل می دانند و به هیچ وجه خواهان دخالت حکومت در عرصه فکری خود نیستند؛ امّا گاه برای کنترل مستقیم جامعه و دولت آمادگی داشته و حتی آن را ضروری می دانند.

 تمایلات نخبگان معرفتی به ایجاد انسجام معنایی، در برخی مواقع باعث ایجاد فاصله بین آنان با مردم و سیاستمداران می شود، در این صورت آنان را «برج عاج نشین» می نامند. بنابراین امکانات اندکی برای افزایش مشارکت اجتماعی و سیاسی این گروه ها وجود دارد. آنان به ندرت در بین انبوه مردم ظاهر می شوند و یا در مراسم عمومی مشارکت می‌کنند. مشارکت آنان در انتخابات و یا فرآیند های سیاسی نیز پایین می‌باشد. حداقل انتظار این گروهها از دولت رعایت حقوق آنان برای استقلال اندیشه ورزی و تأمین امنیّت و آزادی لازم برای تداوم مشغله فکری شان است. دولتها باید زمینه ‌های لازم را برای تأمین این خواسته ها فراهم کنند.

 برخی از سیاستمداران به دلیل این که اندیشه ‌های این گروه از نخبگان مستقیماً به کار روزمّره دولت و جامعه نمی آید، تمایل به محدود کردن منابع و زیرساختهای فعّالیّت‌های آنان دارند و گاه با توجه به آرای انتقادی، برخی از این نخبگان برای آنان محدودیتهای سیاسی ایجاد می‌کنند. اماّ حکومتها باید زمینه‌ های لازم را برای خردورزی این اندیشمندان فراهم کنند. برخی از این اندیشه ها در کوتاه مّدت یا میان­مدت ثمرات خود را برای اهداف مهندسی، فنّی و انسانی به عنوان حوزه علایق سیاستمداران آشکار می‌کنند و برخی دیگر دارای آثار ارزنده‌ای در بلندمدت هستند. جنبه انتقادی آرای آنان نیز با میانجیگری حوزه عمومی برای تصحیح و تعدیل فرایندها و سیستم ها ضروری است که مقابله با آنان، ظرفّیت‌های فکری را برای اصلاح فنی و اجتماعی در بلندمّدت کاهش می دهد.

 در طول تاریخ و حتی در دوره های معاصر، سایر گروه ‌های نخبگان (از جمله نخبگان قدرت) از روش های فکری و رفتاری این تولیدکنندگان مجرد نشین انتقاد کرده اند و حتی آن را بی ثمر و غیرمفید نامیده اند، با این حال هنوز و حتی تا آینده قابل پیش‌بینی، این نخبگان اندیشه ورز، اهمیت، جایگاه و نیز ضرورت های کارکردی خود را برای جامعه بشری حفظ خواهند کرد.

 برای تعیین مهم ترین عرصه‌ های اجتماعی و سیاسی مشارکت نخبگان دانش در کشور باید به مقولات زیر توجه داشت:

  • جنبش دانشجویی؛
  • سیاسی شدن علم و اتّحادیه ای شدن علم؛
  • پیامد های سیاسی شکاف بین نخبگان علمی و نخبگان سیاسی؛
  • فقدان مشارکت سیاسی نخبگان علمی؛
  •  عدم ابتنای سیاستگذاریها بر دانش و پژوهش علمی؛
  •  تلاش نخبگان سیاسی برای تأثیرگذاری در دانشگاه‌ها و تهدید استقلال دانشگاه‌ها؛
  •   مهاجرت نخبگان؛
  •  سیاسی شدن فضای دانشگاه ‌ها؛
  •  اولویّت و تقدّم کار سیاسی بر کار علمی؛
  •  پاسخگویی سیاسی (و نه علمی) دانشگاهیان به مسائل سیاسی.

 در این مطالعه، مفهوم عامّ نخبگان دانش در مورد گروههای سه­گانه نخبگان (به دلیل ابتنای فعالیت آنان بر سه نوع دانش معرفتی، دانش نهادی و دانش حوزه عمومی) به کار می‌رود. مفهوم خاصّ نخبگان دانش، گروه های متفاوت اهل دانش و معرفت ورزان را در بر می‌گیرد که نخبگان علمی یکی از انواع آن است. در مفهوم اخصّ نیز گاه مسامحتاً مفهوم نخبگان دانش را به معنای نخبگان علمی به کار می‌گیریم. بنابراین، شیوه کاربرد این اصطلاح به گونه ای است که در هر مورد متن کلّی امکان تمایز معانی را ممکن می‌کند.(قانعی راد/1389)

نخبگان نهادی

این گروه از نخبگان، طیف وسیعی از تحصیلکردگان دانشگاهی را در قلمرو های متفاوت با ویژگی مشترک فعالیت و در بالاترین رده های سازمان های دولتی و خصوصی در بر می‌گیرد. این گروه از نخبگان به دلیل دانش و تخصّص خود در سازمانهای اداری، اقتصادی، صنعتی و نهاد های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی به کار گرفته می‌شوند. نخبگان نهادی در نهاد های دولتی و خصوصی به عنوان کارشناس، متخصص، سرپرست و مدیر فعالیت می‌کنند و اغلب با سازمان کار خود پیوند مستحکمی ایجاد می‌کنند. اساس کار نخبگان نهادی بر حرفه گرایی قرار دارد.

نخبگان نهادی با عناوین متفاوت مشخص می‌شوند: دیوانسالاران، فن سالاران، نخبگان ابزاری، نخبگان تخصّصی، روشنفکران متخصص، روشنفکران دیوانسالار و ... همه متخصصان خطوط تولید و یا ارائه دهندگان خدمات تخصصی اجتماعی (خدمات آموزشی، بهداشتی و فرهنگی) در این مقوله قرار می گیرند. بالاترین رده های این گروه اغلب به گروههای موسوم به نخبگان حکومتی، نخبگان سیاسی، محققان قدرت و یا نخبگان حاکم نزدیکی و مشابهت دارند.

نخبگان نهادی مانند نخبگان دانش خواهان استقلال هستند، ولی این استقلال به جای منطق معرفت از منطق سازمانی تبعیّت می‌کند. بسیاری از نظریه پردازان بر ضرورت استقلال دیوانسالاری در مفهوم وسیع آن و محیط اجتماعی و سیاسی پیرامون آن تأکید کرده اند. قلمرو نهادی باید نهادینه شود و از حد متناسب ثبات و تداوم برخوردار باشد و حداقل در معرض تکانش ها و تنش های ناگهانی قرار نگیرد.

استقلال دیوانسالاری از طریق استقلال نسبی آن از نهاد های معرفت و سیاست تأمین می شود. به عبارت دیگر، این نهاد ها نباید در معرض تکانش ناشی از نظامهای معرفتی (دانش نظری) و یا تنش ‌های ناشی از تحّولات سیاسی قرار گیرند. با توجّه به اهمیت مشارکت نهادی این قشر از نخبگان و نیز اهمیّت مضاعف آن برای جامعه وسیع‌تر، تداوم مشارکت نهادی باید از طریق ایجاد پیش بینی پذیری سازمانی تأمین کرد.

بی ثباتی سازمانی مهمترین دلیل ساختاری است که بر رفتارهای مشارکتی این گروه از نخبگان تأثیر می گذارد. بی­ثباتی ساختاری ناشی از عوامل درون سازمانی و یا عوامل گسترده‌تر اجتماعی و سیاسی، این گروهها را مضطرب و متزلزل می کند. نخبگان نهادی برای تداوم مشارکتهای نهادین خود نیازمند محیطی ثابت و قابل پیش بینی و اعتمادپذیر هستند. به عبارت دیگر، محیط نهادی و محیط فرانهادی آنان باید یا دارای حداقل تغییر و دگرگونی باشد و یا تحّولات آنها قابل پیش بینی باشد.

نخبگان نهادی، اغلب دانش را به رویه های کارشناسی تقلیل می دهند و یا نگاهی ابزاری و کاربردی با دانش برخورد می‌کنند. یکپارچگی دانش در نظامهای سیاسی و اقتصادی یا یکپارچگی دانش و دولت یا دانش و تکنولوژی، به دیوانسالاری و یا تکنوکراتیک شدن دانش می‌انجامد. فرایند های دیوانسالاری و فن سالاری دانش، معرفت بشری را به سطح تعمیمهای نمادین و دانش تصریحی تقلیل می دهد و ممکن است روندهای عمیقتر خلاقیت، نوآوری و تولید دانش مورد غفلت قرار گیرند. به این دلیل، نهاد های دیوان سالاری کنونی از کانونهای تفکر با امکان ارتباطات برون نهادی در کنار خود استفاده می­کنند تا در این محفوظ ماندن از تکانشهای فرانهادی، ظرفیتهای دانش در محیط پیرامونی خود را مدیریّت کنند و دستاورد های آن را پس از قاعده بندی به درون سازمان منتقل کنند.

نخبگان نهادی اغلب با نگاهی تخصصی مسائل و مشکلات را ارزیابی می‌کنند نخبگان سازمانی به دلیل غلبه دانش فنی، گاه توانایی اندکی برای ارائه یک درک مفهومی گسترده تر دارند. تجربه کاری آنان نیز در سازمانهای اداری و فنّی ممکن به غلبه منطق سازمانی امّا به صورت بخشی در رفتار ها و دیدگاههای آنان بیانجامد. متخصّصان و تکنوکرات ها ممکن است مسائل اجتماعی را به مسائل فنّی تقلیل دهند. در ادبیات علمی مشکلات دیوان سالاری و روحیه کارمندی و تعارض بین دیوانسالاری و جامعه بار ها مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.

نظارت نخبگان سیاسی بر نخبگان سازمانی، از ضرورت اشراف درک مفهومی بر درک فنّی حکایت می کند. فرض بر این است که نخبگان سیاسی توانایی پیوند دادن درکهای فنّی گوناگون را برای دستیابی به تصویری واقعی تر از امور دارند. فرض بر این است که نخبگان سیاسی می‌توانند به شیوه‌ های مناسب و بدون ایجاد تکانش ‌های نامطلوب، منطقه سازمانی را گاه به چالش بکشند و برای انطباق نیازهای سازمان و جامعه و ایجاد سازگاری بین بوروکراسی و مرد سالاری تدابیری را بیندیشند. فرض بر این است که نخبگان سیاسی تفاوت بین مسائل اجتماعی و مسائل فنی را می‌دانند و اجازه نمی‌دهند مردم به سوژه های منفعل فن سالاری دیوانسالاری تبدیل شوند.

مشارکت اجتماعی و سیاسی نخبگان نهادی باید با توجّه به ویژگی اصلی موقعیّت آنان مورد بررسی قرار گیرد. ویژگی اصلی کار انسانی، پیوند مفهوم و اجرا است و ویژگی مفهوم پردازی در بین نخبگان، به دلیل اهمیت جنبه های شناختی و علمی پررنگ‌تر آنها است. نخبگان با توجّه به این ویژگی مفهومی روشهای مشارکت اجتماعی و سیاسی خود را جست و جو می کنند و به آن تحقّق می بخشند.

نخبگان حزبی بخشی از نخبگان نهادی را تشکیل می دهند. نخبگان حزبی یا نخبگان سیاسی ممکن است به عنوان حزب پیروز شغلهای سیاسی را در اشغال خود داشته باشند و یا به عنوان حزب رقیب و منتقد دولت در بیرون از حکومت فعّال باشند. این تمایز با تمایز «پاره تو» بین نخبگان حاکم و نخبگان غیر حاکم توازی دارد. در جامعه جدید وجود نخبگان حزبی یا سیاسی به اندازه سایر نخبگان از ضرورت کارکردی برخوردار است و این موضوع ناشی از حرفه ای شدن سیاست است.

هرچند نخبگان حزبی به طور اندام وار، از منافع و علایق گروه‌ های خاص اجتماعی حمایت می‌کنند ولی اغلب در منازعات قدرت شعار عدالت ورزی می دهند. این شعار اصلی امکان توجه به منافع عمومی تر و میثاقهای اجتماعی و قانونی را که مبنای سنجش عدالت قرار می‌گیرند، فراهم می کند و میان منافع جزیی و منافع عمومی تر پیوند می زند.

تمایلات گروههای مختلف اجتماعی به بالاترین حدّ مشارکت در سیاست و قدرت، باید از طریق ایجاد احزاب و سیاستمداران حرفه ای سمت و سو داده شود. بنابراین، ایجاد احزاب برای تأمین حداقل ثبات اجتماعی و سیاسی امری ضروری است. احزاب، نهادهای ارگانیکی هستند که از گروههای مختلف اجتماعی و با علایق مادّی یا معنوی بر می آیند؛ در حالی که نخبگان دانش به دلیل پیگیری حقیقت از دنیای قدرت فاصله می‌گیرند، امّا احزاب ارگانیک آنها می‌توانند، این حقیقت را در دنیای قدرت جست و جو کنند. احزاب حامی ایدئولوژیهای علمی، دینی، فلسفی در کنار احزاب حامی ایدئولوژیهای طبقاتی، صنفی و شغلی ممکن است در عرصه سیاست حضور و فعالیت داشته باشند. بر طبق تعریفی سیاستمداران حرفه ای - چه در درون ساختار حکومت و چه در بیرون از آن تواناییها و شایستگیهای مورد نیاز را برای تبدیل زبان اندیشه و منفعت به زبان سیاست دارند و به همین دلیل در کنار سایر رده‌ های نخبگان اجتماعی قرار می­گیرند و جایگاه نخبگی پیدا می‌کنند.

احزاب سیاسی، محیط سازمانی لازم برای پرورش نخبگان سیاسی و سیاستمداران حرفه ای هستند. این احزاب، افراد را از حیث سیاسی و در یک فرآیند طولانی آموزش می‌دهند. آنان شخصیت و سرشت سیاسی پیدا می کنند و با قواعد بازی قدرت آشنا می‌شوند. سیاست در دوره جدید بیشتر به معنای سیاستگذاری است و نخبگان سیاسی تضادّ قدرت را بیشتر در رابطه با تضاد راهبرد ها برای جهت دهی به سازمانها مطرح می‌کنند؛ بنابراین می کوشند سیاستهای پالوده و برنامه‌ های روشنی برای تأثیر بر متغیّرهای اقتصادی و سیاسی ارائه دهند. این سیاست‌ها و برنامه‌ ها در درون احزاب به گفت و گو گذاشته می‌شود و از غربالگریهای مختلف می گذرد و سپس به جامعه یا نهادهای سیاستگذار عرضه می‌شود. در شرایط ما به دلیل فقدان حاکمیّت احزاب و نبود سیاستمدار حرفه ای، مقامات سیاسی در رده های وزارت و بالاتر پس از انتصاب، تازه به نوشتن برنامه خود می‌پردازند که به دلیل شخصی و فردی بودن برنامه و نداشتن پشتوانه حزبی، اغلب به صورت دست نخورده باقی می‌ماند و عملکرد افراد بر اساس برنامه های آنان سنجیده نمی شود. در برخی موارد نیز که انتصابها از بین افراد حزبی صورت گرفته همین مساله دیده می‌شود. این سیاستمداران نیمه حزبی در واقع حاملان برنامه حزب نیستند و خودشان با کمک دوستان نزدیک، چیزی به نام برنامه مکتوب می‌کنند و حزب نیز پیگیر تحقّق برنامه ‌های خود توسط آنان نیست.

نخبگان سیاسی حزبی چون آموزش حزبی دارند، ناگزیر در کلیه زمینه‌ ها از برنامه حزب تبعیّت می‌کنند و انتصابهای آنان نیز با توجّه به کنترل حزب صورت می‌گیرد. در شرایط غیرحرفه ای بودن سیاستمداران، معیارهای ناشی از وابستگیهای فرهنگی و اجتماعی آنان مثل تعلّقات قومی، ولایتی، دینی، تعلّق به محافل و اجتماعات کوچک غیر حزبی در انتصابات، بر بکارگیری و ارتقای کارکنان دستگاه‌ ها تأثیر می‌گذارد و این مسئله به بی ثباتی سازمانی دامن می‌زند و احساس بیعدالتی سازمانی را در میان  مشاغل غیرسیاسی و نخبگان نهادی ایجاد می‌کند. هنگامی که حزب کنترل نمی شود، سیاستمدار غیرحرفه ای معیار های قومی، مذهبی و خویشاوندی را در گزینش نخبگان نهادی دخالت می دهد. در کنار سایر شرایط جامعه مردمسالار، کنترل های حزبی ضمانت ‌های مناسبی برای حفظ شایسته سالاری در عرصه نهاد ها و سازمان‌ ها فراهم می‌کنند.(قانعی راد/1389)

نخبگان حوزه عمومی 

در واقع نخبگان دانش، نهادی و فرهنگی، نخبگان فکری هستند و ویژگی آنها انجام کار فکری در بالاترین رده است. بنابراین، این سه گروه، در یک معنا نخبگان دانش هستند، امّا تمایز آنها به دلیل وجود سه نوع دانش است: دانش نظری، دانش عملی و دانش کلّی. دانش نظری و دانش عملی ویژگی تخصّصیی ای دارند که در درون آکادمی یا سازمان شکل می یابند و جریان پیدا می کنند. اما نخبگان فرهنگی هر چند که از پشتوانه دانش تخصّصی برخوردار باشند، نگرش و دریافت عامّتری دارند و به این دلیل دیدگاه آنان را می‌توان در مقابل دیدگاه تخصّصی دیدگاه کّل گرا نامید. دانش کلی ممکن است سیاسی یا فلسفی باشد. دانش سیاسی در پی ارزیابی رخداد ها و فرایند های مربوط به منافع و علایق نیرو های اجتماعی - اعم از گروه ‌های اجتماعی و اجتماعات فرهنگی  است در حالی که دانش فلسفی این ارزیابی را با استعانت از کلّیت ایده ها و اندیشه های معرفتی انجام می‌دهد. بخشی از نخبگان دانش تلاش می‌کنند با این رویکرد به حوزه عمومی نزدیک شوند.

 معمولاً روشنفکران، ایده های متفاوت نخبگان دانش را با همدیگر پیوند می زنند و گاه منابع الهام تحوّل را در اندیشه آکادمیک موجب می‌شوند. نوآوری مفهومی آنها حاصل ترکیب ایده های مختلف است. ترکیب اندیشه ها و مفاهیم اغلب برای پاسخگویی به نیازهای ملموس مردم صورت می گیرد. نخبگان حوزه عمومی به جای حضور در اجتماعات علمی و مجامع سازمانی دربسته، عموم مردم را به عنوان مخاطبان خود بر می­گزینند و برای ارتباط با مردم، از وسایل ارتباط جمعی مانند منبر و خطابه، سخنرانی در مجالس و محافل، نگارش کتاب و ارائه مقاله و یادداشت در روزنامه ها و مجلّات عمومی استفاده می‌کنند. علایق اصلی این نخبگان، به موضوع حقیقت (مساله مورد نظر نخبگان دانش) و موضوع سازماندهی و سیاستگذاری (مسئله مورد نظر نخبگان نهادی) مربوط می شود؛ امّا این نخبگان می‌خواهند این دو را به یکدیگر پیوند بزنند و حقیقت را در خدمت بهبود سازمان و سیاست قرار دهند و این دو را در جهت دگرگونیهای اجتماعی به کار بگیرند. بنابراین نخبگان عمومی بیشتر با نام تعّهد با مردم سخن می‌گوید تا تعّهد با نام حقیقت و قدرت، امّا حقیقت و قدرت در فعّالیتهای آنان به همدیگر نزدیک می‌شود و با یکدیگر پیوند می یابد. واژه روشنفکر برای نامیدن نخبگان حوزه عمومی، بیشتر از بقیه نخبگان مورد استفاده قرار می‌گیرد. روشنفکران به گروهی از تحصیلکردگان و اهل معرفت اطلاق می‌شود که می‌خواهند با پیوند دانشهای خود با نیازهای اجتماعی، در جهت اصلاح و نفوذ بر قدرت تأثیر‌گذار باشند.

نخبگان فرهنگی یا روشنفکران به معنای خاّص، کسانی هستند که از موضوع فرهنگ و با یکی از سه رویکرد طبقاتی، ترکیبی و جهانی به نقد نظامهای معرفتی و نهاد های اجتماعی می پردازند.. نخبگان فرهنگی یا روشن­فکران، اغلب خود را سخن­گویان فرهنگ و کار خود را نقد فرهنگی می‌دانند. این نقد فرهنگی از یک سو در مقابل انواع نظامهای معرفتی و از سوی دیگر در مقابل انواع نهادهای اجتماعی و به طور خاصّ نظامهای سیاسی و اقتصادی صورت می‌گیرد. روشنفکران به نام طبقه، مردم و بشریت سخن می‌گویند و به جای محدود کردن خود در درون نهاد های معرفتی ( همچون نخبگان دانش )و یا نهاد های سیاسی و اقتصادی (همچون نخبگان نهادی ) به طور عامّ با استفاده از امکانات ارتباطی یا وسایل ارتباط جمعی در گستره همگانی، با گروه های مختلف اجتماعی سخن می‌گویند.

روشنفکران یا نخبگان فرهنگی از یک سو به گستره همگانی تعلّق دارند و با مردم سخن می‌گویند و از سوی دیگر برای انجام رسالت انتقادی خود خواهان استقلال از نظامهای سیاسی و اقتصادی هستند. تعاریف نویسندگان و نظریه‌پردازان مختلف از مفهوم روشنفکری، بر دو جنبه فرهنگی و انتقادی کار روشنفکری تأکید دارد. این توافق در مورد روشنفکری کم و بیش در بین نظریه پردازانی با دیدگاه های مختلف دیده می شود (جدول). این دو جنبه فرهنگی و انتقادی را می توان از یک سو ناشی از کلّی بینی و کلّی نگری و از سوی دیگر ناشی از تقابل نمایندگی یا دفاع روشنفکران از زیست جهان و سپهر همگانی در مقابل تجاوزات نهادهای دولتی و خصوصی، نظامهای اجتماعی و بخش اقتصادی و سیاسی دانست. به این ترتیب روشنفکران به طور همزمان از تفکر نظری یا رویکرد تخصصی اهل دانش و نیز از تخصص سازمانی یا فعالیت‌ های تخصصی و پاره ای نهاد های سیاسی و اقتصادی انتقاد می‌کنند..(قانعی راد/1389)







جدول. جنبه های فرهنگی و انتقادی روشنفکری

نظریه­پرداز
جنبه فرهنگی
جنبه انتقادی
توماس مان
روشن­فکران پاسداران فرهنگ­اند.
نباید تسلیم منطق سیاسی شدن روز­افزون شد و باید برای یاری عوامل فرهنگی، سد ها و موانعی در این راه ساخت. (دفاع از فرهنگ در مفهوم آلمانی آن)
بندا
روشن­فکر از ارزش های جهان­شمول و رویکرد های اخلاقی - روشنگری و دو اصل عدالت و حقیقت دفاع می‌کنند. کسانی که می اندیشند و فرهنگ­ساز هستند باید راهنمای جوامع شوند. (دفاع از فرهنگ در مفهوم فرانسوی آن)
روشن­فکران باید به کار فرهنگی خود بپردازند؛ نه اینکه به کارگزاران احزاب گوناگون تبدیل شوند و در راه منافع کوتاه مدت این نهاد ها به حقیقت خیانت کنند. منطق درونی، مدرنیته آن را از ارزش ‌های اخلاقی تهی کرده و در سودجویی و روزمرگی آن منطق سیاسی حاکم شده است.
میلز
اگر انسان اندیشمند در فرایند پیکار سیاسی وجودش را با ارزش حقیقت بیان نکند نمی تواند به گونه‌ای مسئولانه از عهده تمامی دشواری های تجربی برآید.
هنرمندان و روشن­فکران مستقل، هنوز ابزاری در اختیار دارد تا در برابر رفتار های قالبی و در نتیجه نابودی آن چه به راستی زنده است پیکار کنند.
ما­نهایم
روشنفکران سازندگان و نظم­دهندگان اصلی فرهنگ هستند روشن­فکر به دلیل نقشی که در تولید فرهنگ به عهده دارد و نیز به خاطر درگیری­اش با مسئله آموزش اجتماعی، امکان دارد که با ریشه های بحران مدرنیته آشنا شود.
روشن­فکران قشری بی طبقه­اند که می‌توانند به دانشی بی‌طرفانه و غیر ایدئولوژیک دست یابند.
پارسونز
نقش روشن­فکر معناسازی و هنجار بخشیدن به کنش ها و ارتباط اجتماعی است.


ادگار مورن
روشن­فکر به معنای مدرن بر پایه کار فرهنگی­اش پدید می آید.
روشن­فکر بر اساس نقش اجتماعی – سیاسی­اش تکامل می‌یابد.
باتامور
روشن­فکران در آفرینش، انتقال و نقادی محصولات فرهنگی و اندیشه ‌ها نقش مستقیمی دارند. وجه مشترک لایه ‌های مختلف روشن­فکران رابطه مستقیمی است که با تکامل فرهنگی جامعه برقرار می‌کنند.


شیلز
وحدت اخلاقی و فکری هر جامعه، مرهون روشن­فکران و نهاد های فرهنگی­ای است که در آن فعالیت می­کنند.
همیشه رابطه­ای پرتنش میان حاکمان جامعه و روشن­فکران وجود دارد. رو در رویی آنان به دلیل منش و پژوهشی و انتقادی کار روشن­فکری، اجتناب­ناپذیر است.
گرامشی
روشن­فکران در نظم دادن به دستاورد های فرهنگی جامعه نقش اصلی دارند. روشن­فکران راهنما ها و سازمان دهندگان هژمونی هستند. آنان به عنوان هم­پیکران بوروژوازی رضایت همگانی را می‌سازند و شیوه‌ های اندیشیدن و کنش و اخلاق را تعریف می‌کنند.


آلتوسر
نقش روشن­فکر ساختن موارد و سویه های فرهنگی و تولید ایدئولوژی به منظور تسهیل تولید مادی جامعه است.


سارتر
نقش روشن­فکر انتشار آثار و عقاید (کنش نوشتن)، تحقق واقعی عملی مفاهیم و ارزش های جاودانه، کارشناس دانش عملی و ساختن ایدئولوژی است.
دفاع از حقوق ستم­دیدگان و ستیز علیه استثمار­گران؛ روشن­فکر و نویسنده متعهد؛ خشونت منطقی و رادیکالیسم روشن­فکری.
سعید
بیانگری و نمایندگی منافع همگانی و نوعی فرهنگ؛ انتشار اندیشه ها و نوشته ها؛ اندیشیدن و داوری کردن، سخن­گوی فرهنگ در برابر قدرت اجتماعی و سیاسی؛ قدرت فرهنگی به­مثابه قدرت روشن­فکری.
تعهد اجتماعی و رسالت روشنگری؛ کوشش برای نابود کردن برداشت های قالبی و الگو های محدودکننده اندیشه و ارتباط انسانی؛ گفتن حقیقت به قدرتمندان؛ استقلال از قدرت سیاسی؛ زیر سؤال بردن و تضعیف قدرت مستقر.
فوکو
کشف رابطه دانش با قدرت.
دگرگونی نظام ‌های مستقر اجتماعی و نمادین کردن منش سرکوب­گرانه آنها؛ افشاگری.


روشنفکران ممکن است در دوره های مختلف، از منشأهای متفاوت مشاغل فرهنگی، دانشگاهی و یا نهادی برخیزد؛ به همین دلیل ممکن است انگیزه ها، اهداف و آرمان‌ های آنها مختلف و رابطه آنها با ساختار اجتماعی و سیاسی با همدیگر متفاوت باشد.. در بین گروه ‌های مختلف روشنفکری ایران نیز می‌توان به روشنفکران دانشگاهی، روشنفکران حزبی، روشنفکران رسانه ای و روشنفکر نهادی اشاره کرد در بسیاری از موارد به دلیل در هم آمیختگی حوزه‌ های مختلف اجتماعی، برخی از افراد در عین حال روشنفکران دانشگاهی، حزبی و رسانه­ای هستند.

به نظر برخی نویسندگان، توسعه صنعت فرهنگ، بخشی از روشنفکران با منشأ مشاغل فرهنگی را به تولیدکنندگان محصولات اوقات فراغت تبدیل می­کند و نقش انتقادی آنان را کاهش می دهد و کار فرهنگی برای آنها بیش از هر چیز به حرفه ای برای کسب درآمد تبدیل می شود.شغلهای  فرهنگی هر چند از اصول حرفه­ای برخوردار باشند، ولی به دلیل فراهم کردن امکان کل­نگری، دارای جنبه های غیر تخصّصی و غیر حرفه­ای، هستند؛ ولی صنعت فرهنگی، با هدف تولید انبوه کالاهای فرهنگی، به گسترش تقسیم کار و تخصّصی شدن حرفه­ای این مشاغل انجامیده و دیدگاه کّل­گرا را در معرض زوال قرار داده است.

گفته می‌شود دانشگاه‌ها نیز در معرض دگرگونی قرار دارند؛ و بنابراین، بیش از پیش به آموزش دهندگان متخصّصان و کارکنان دانش تبدیل می‌شوند. این کارکنان دانش، از جنبه انتقادی دانش فاصله می‌گیرند و بر جنبه کاربردی آن تأکید دارند. این کاهش جنبه انتقادی و کّلی­نگری اندیشه دانشگاهی، به تغییر کانون روشن­فکری از دانشگاه‌ ها به بیرون از دانشگاه و یا اساساً زوال روشن­فکری به معنای کلاسیک آن منجر می‌شود. (قانعی راد\1388)

ج)نخبگی رهبری

پيدايش و ظهور قدرت رهبري افراد آدمي، به وجود زمينه ها و تمهيدات مساعد كننده اي ارتباط دارد. ولي غالباً در شرايط ويژه اي ظهور رهبر، تقويت مي يابد كه از جمله اين شرايط مي توان به موارد زير توجه نمود:

1- هنگامي كه بنيانها، اصول و مباني اساسي يك سازمان و يا شالوده يك جامعه يا گروه اجتماعي        فرو مي ريزد.

2ـ موقعيتهايي كه موجب ايجاد تضاد و اختلاف داخلي در سازمان مي گردد.

3ـ قدرت و استعداد رهبري قابل ملاحظه اي در فرد يا افراد ويژه اي وجود دارد.

فرد رهبر، عصاره وجودي، مرجع و الگوي يك سازمان است و مناسبترين ملاك و معيار براي ارزشيابي هر سازماني محسوب مي گردد و حيات و دوام سازمان به وجود ويژگيهاي وي بستگي دارد. اين آرمانها، اهداف و مقاصد متعالي وي مي باشد كه به سازمان، نظام ارزشي ويژه اي مي بخشد.

با توجه به نكات فوق، ترديدي براي اهميت و ضرورت وجود رهبري براي هر نهاد، گروه و يا جامعه اي باقي مي ماند و به همين ترتيب مطالعه و تحقيق و بررسي در اين امر اهميت شاياني مي يابد.

فرد رهبر، مجري، سياستگذار، برنامه ريز، متخصّص، نماينده خارجي، ناظر روابط داخلي، مسؤول تشويق و تنبيه، قاضي، الگو، علامت، جانشين مسؤوليتهاي فردي، نظريه پرداز، شبه پدر و سپر بلا در يك نهاد است.

مباني قدرت رهبري را غالباً پاداش، تنبيه، مهارت، مرجعيت و قراردادهاي قانوني تشكيل مي دهد.

پژوهشگران برخي از ويژگيهاي كلي «نخبگی رهبری» را يادآور شده اند: پشتكار، تمركز در كار، خود مختاري شخصي، ايجاد وحدت، اعتماد به نفس و خودشكوفايي. 

«ذهنيت تدبيري» از دیگر مشخصات اساسي «نخبگی رهبری» است که این ویژگیها را در بر می گیرد:

1ـرهبر بايد بتواند الگوي كاملي از اصول و روابط را بنگرد و در يادگيري تجربي به اندازه نظري و منطقي واجد شرايط باشد.

2ـ او بايد قادر باشد كه وظايف مربوطه را در يك مدّت زماني دو تا پنج ساله اجرا نمايد.

3ـ از لحاظ شخصيتي داراي پختگي، ثبات و استواري، اعتماد به نفس و وضعيت رواني نسبتاً غير عصبي باشد.

4ـ فوق العاده نيرومند و عامل فعاليت باشد.

معمولاً چهار نظریه عمده، در نخبگی رهبري مطرح مي شود:

1ـ شخصيّت نگري

رهبري به عنوان يك امر شخصيتي تلقي مي شود. رهبران در واقع به طور موهوبي (و نه اكتسابي) اين توانايي را دارند آنها به طور ذاتي، قدرت نفوذ در افراد را دارند و نسبت به روابط، حساسيت نشان مي دهند و تفاوت هوشي آنها با پيروان حداكثر به سي نمره بهره هوشی مي رسد.

بر طبق اين ديدگاه، رهبران با توانايي و ويژگي رهبري متولد مي شوند يعني وجه تمايز رهبران و غير رهبران ذاتي و فطري است. پژوهشگران برخي صفات شخصيتي يافته اند كه به رهبري مربوط مي شود. اين خصوصيات با عوامل وضعيتي در تعامل مي باشد: كفايت، پيشرفت (موفقيّت )، مسؤوليت پذيري، مشاركت، مقام اجتماعي. عوامل وضعيتي مؤثّر را مي توان اين گونه برشمرد: سطح قابليت ذهني، مهارتهاي موقعيتي، نيازها و علايق پيروان و اهدافي كه بايد تحقّق يابند.

2ـ پويايي گروه

رهبري به عنوان يك جريان مهارتي توصيف مي گردد كه ناشي از شرايط و اقتضائات گروه كوچك است؛ يعني مي تواند به صورت يك سلسله مهارتها آموخته شود. رهبران با كسب برخي الگوهاي رفتاري (مانند ساخت گرايي سازماني، تعامل و مراعات تابعين و كارمند مداري) مي توانند موفقيّت داشته باشند. 

3ـ اسنادي

رهبري، يك ساخت و بنيادي است كه از اسنادهاي اعضاي يك گروه نشأت مي يابد؛ يعني رهبري در واقع به عنوان انتظارات و توقعات پيروان تعريف مي شود. فشارهاي گروهي در تعيين وضعيت و سبك رهبري مؤثّر هستند.

4ـ نقش اجتماعي

رهبري يك نقش اجتماعي تصويب شده به وسيله سازمان است. يعني شخصيت، مهارتها و اسنادهاي ديگران نقش نسبتاً جزيي در رهبري ايفا مي كنند.

علي رغم ديدگاههاي گوناگون در مباني و مفاهيم ذي ربط، این تعريف از «نخبگی رهبری»                ارائه شده است:

«نخبگی رهبري، جريان وحدت يافته تصميم گيري، اجرا و نظارت است كه آن را فردي با خصايص موهوبي، از طريق بهره گيري از منابع، در جهت نيل به اهدافي خاص، تحقق مي بخشد».

مشخصات اساسي زير در اين تعريف مشهود است:

1ـ رهبري يك جريان وحدت يافته يكپارچه منسجم و هماهنگ است.

2ـ تصميم گيري به معناي وسيع كلمه، شامل انتخاب و گزينش مأموريت، هدف، استراتژي (راهبرد)، خط مشي (سياست)، طرح، برنامه، پروژه، بودجه، رويه، روش و مقرّرات بر اساس آرمانها و منظورهاي مشخص است.

3ـ اجرا اشاره به سازماندهي (تشكيل و طراحي سازمان) تأمين و مديريت منابع انساني، مادّي (شامل بهره گيري از ظرفيتهاي زماني، تسهيلات لازم) و هدايت فعاليتها و كوششها مي گردد.

4ـ مراد از «نظارت» بررسي اين نكته است كه آيا جريان اجرايي به تحقّق اهداف انجاميده است يا خير؟

5ـ رهبري، امري فردي است (و نه مشاركتي و گروهي).

6ـ رهبر از خصايص و ويژگيهايي در ابعاد توانمندي ذهني، گرايشي، انگيزشي، نگرشي، شخصيتي، رفتاري و حتي جسماني برخوردار است كه به طور موهوبي و ذاتي وي را از سايرين متمايز مي سازد.

بر اساس تعريف فوق مراحل رهبري را اين گونه مي توان برشمرد: 1ـ تصميم گيري 2ـ سازماندهي 3ـ تأمين منابع 4ـ مديريت منابع 5ـ هدايت 6ـ نظارت.

در مجموع این خصایص کلی در باره «نخبگی رهبری» ارایه شده است:

1ـ فعاليت فوق العاده در اقدامات بزرگ اجتماعي، مشاركت فعالانه و مثبت

2ـ شهرت در ميان همسالان

3ـ تعامل آسان با ديگران

4ـ سهولت در سازگاري با موقعيتهاي جديد

5ـ علاقه به تسلط بر ديگران و هدايت فعاليتها

6ـ گرايش به مورد توجه قرار گرفتن ديگران از لحاظ عقايد و تصميمات

7ـ توانايي تحمل مسؤوليت و معتمد بودن

8 ـ آشنايي با انجام امور

9ـ توانايي اظهار خويش

10ـ تمايل به اين كه ابتدا توسط ديگران انتخاب شود

11ـ لذت بردن از معاشرت با ديگران

12ـ توانايي ايجاد رفتار سازنده در ديگران

13ـ موضع دروني نظارت 

14ـ خودباوري نيرومند (کاظمی، 1397،ص72-84)

نخبگی رهبری

پيدايش و ظهور قدرت رهبري افراد آدمي، به وجود زمينه ها و تمهيدات مساعد كننده اي ارتباط دارد. ولي غالباً در شرايط ويژه اي ظهور رهبر، تقويت مي يابد كه از جمله اين شرايط مي توان به موارد زير توجه نمود:

1- هنگامي كه بنيانها، اصول و مباني اساسي يك سازمان و يا شالوده يك جامعه يا گروه اجتماعي        فرو مي ريزد.

2ـ موقعيتهايي كه موجب ايجاد تضاد و اختلاف داخلي در سازمان مي گردد.

3ـ قدرت و استعداد رهبري قابل ملاحظه اي در فرد يا افراد ويژه اي وجود دارد.

فرد رهبر، عصاره وجودي، مرجع و الگوي يك سازمان است و مناسبترين ملاك و معيار براي ارزشيابي هر سازماني محسوب مي گردد و حيات و دوام سازمان به وجود ويژگيهاي وي بستگي دارد. اين آرمانها، اهداف و مقاصد متعالي وي مي باشد كه به سازمان، نظام ارزشي ويژه اي مي بخشد.

با توجه به نكات فوق، ترديدي براي اهميت و ضرورت وجود رهبري براي هر نهاد، گروه و يا جامعه اي باقي مي ماند و به همين ترتيب مطالعه و تحقيق و بررسي در اين امر اهميت شاياني مي يابد.

فرد رهبر، مجري، سياستگذار، برنامه ريز، متخصّص، نماينده خارجي، ناظر روابط داخلي، مسؤول تشويق و تنبيه، قاضي، الگو، علامت، جانشين مسؤوليتهاي فردي، نظريه پرداز، شبه پدر و سپر بلا در يك نهاد است.

مباني قدرت رهبري را غالباً پاداش، تنبيه، مهارت، مرجعيت و قراردادهاي قانوني تشكيل مي دهد.

پژوهشگران برخي از ويژگيهاي كلي «نخبگی رهبری» را يادآور شده اند: پشتكار، تمركز در كار، خود مختاري شخصي، ايجاد وحدت، اعتماد به نفس و خودشكوفايي. 

«ذهنيت تدبيري» از دیگر مشخصات اساسي «نخبگی رهبری» است که این ویژگیها را در بر می گیرد:

1ـرهبر بايد بتواند الگوي كاملي از اصول و روابط را بنگرد و در يادگيري تجربي به اندازه نظري و منطقي واجد شرايط باشد.

2ـ او بايد قادر باشد كه وظايف مربوطه را در يك مدّت زماني دو تا پنج ساله اجرا نمايد.

3ـ از لحاظ شخصيتي داراي پختگي، ثبات و استواري، اعتماد به نفس و وضعيت رواني نسبتاً غير عصبي باشد.

4ـ فوق العاده نيرومند و عامل فعاليت باشد.

معمولاً چهار نظریه عمده، در نخبگی رهبري مطرح مي شود:

1ـ شخصيّت نگري

رهبري به عنوان يك امر شخصيتي تلقي مي شود. رهبران در واقع به طور موهوبي (و نه اكتسابي) اين توانايي را دارند آنها به طور ذاتي، قدرت نفوذ در افراد را دارند و نسبت به روابط، حساسيت نشان مي دهند و تفاوت هوشي آنها با پيروان حداكثر به سي نمره بهره هوشی مي رسد.

بر طبق اين ديدگاه، رهبران با توانايي و ويژگي رهبري متولد مي شوند يعني وجه تمايز رهبران و غير رهبران ذاتي و فطري است. پژوهشگران برخي صفات شخصيتي يافته اند كه به رهبري مربوط مي شود. اين خصوصيات با عوامل وضعيتي در تعامل مي باشد: كفايت، پيشرفت (موفقيّت )، مسؤوليت پذيري، مشاركت، مقام اجتماعي. عوامل وضعيتي مؤثّر را مي توان اين گونه برشمرد: سطح قابليت ذهني، مهارتهاي موقعيتي، نيازها و علايق پيروان و اهدافي كه بايد تحقّق يابند.

2ـ پويايي گروه

رهبري به عنوان يك جريان مهارتي توصيف مي گردد كه ناشي از شرايط و اقتضائات گروه كوچك است؛ يعني مي تواند به صورت يك سلسله مهارتها آموخته شود. رهبران با كسب برخي الگوهاي رفتاري (مانند ساخت گرايي سازماني، تعامل و مراعات تابعين و كارمند مداري) مي توانند موفقيّت داشته باشند. 

3ـ اسنادي

رهبري، يك ساخت و بنيادي است كه از اسنادهاي اعضاي يك گروه نشأت مي يابد؛ يعني رهبري در واقع به عنوان انتظارات و توقعات پيروان تعريف مي شود. فشارهاي گروهي در تعيين وضعيت و سبك رهبري مؤثّر هستند.

4ـ نقش اجتماعي

رهبري يك نقش اجتماعي تصويب شده به وسيله سازمان است. يعني شخصيت، مهارتها و اسنادهاي ديگران نقش نسبتاً جزيي در رهبري ايفا مي كنند.

علي رغم ديدگاههاي گوناگون در مباني و مفاهيم ذي ربط، این تعريف از «نخبگی رهبری»                ارائه شده است:

«نخبگی رهبري، جريان وحدت يافته تصميم گيري، اجرا و نظارت است كه آن را فردي با خصايص موهوبي، از طريق بهره گيري از منابع، در جهت نيل به اهدافي خاص، تحقق مي بخشد».

مشخصات اساسي زير در اين تعريف مشهود است:

1ـ رهبري يك جريان وحدت يافته يكپارچه منسجم و هماهنگ است.

2ـ تصميم گيري به معناي وسيع كلمه، شامل انتخاب و گزينش مأموريت، هدف، استراتژي (راهبرد)، خط مشي (سياست)، طرح، برنامه، پروژه، بودجه، رويه، روش و مقرّرات بر اساس آرمانها و منظورهاي مشخص است.

3ـ اجرا اشاره به سازماندهي (تشكيل و طراحي سازمان) تأمين و مديريت منابع انساني، مادّي (شامل بهره گيري از ظرفيتهاي زماني، تسهيلات لازم) و هدايت فعاليتها و كوششها مي گردد.

4ـ مراد از «نظارت» بررسي اين نكته است كه آيا جريان اجرايي به تحقّق اهداف انجاميده است يا خير؟

5ـ رهبري، امري فردي است (و نه مشاركتي و گروهي).

6ـ رهبر از خصايص و ويژگيهايي در ابعاد توانمندي ذهني، گرايشي، انگيزشي، نگرشي، شخصيتي، رفتاري و حتي جسماني برخوردار است كه به طور موهوبي و ذاتي وي را از سايرين متمايز مي سازد.

بر اساس تعريف فوق مراحل رهبري را اين گونه مي توان برشمرد: 1ـ تصميم گيري 2ـ سازماندهي 3ـ تأمين منابع 4ـ مديريت منابع 5ـ هدايت 6ـ نظارت.

در مجموع این خصایص کلی در باره «نخبگی رهبری» ارایه شده است:

1ـ فعاليت فوق العاده در اقدامات بزرگ اجتماعي، مشاركت فعالانه و مثبت

2ـ شهرت در ميان همسالان

3ـ تعامل آسان با ديگران

4ـ سهولت در سازگاري با موقعيتهاي جديد

5ـ علاقه به تسلط بر ديگران و هدايت فعاليتها

6ـ گرايش به مورد توجه قرار گرفتن ديگران از لحاظ عقايد و تصميمات

7ـ توانايي تحمل مسؤوليت و معتمد بودن

8 ـ آشنايي با انجام امور

9ـ توانايي اظهار خويش

10ـ تمايل به اين كه ابتدا توسط ديگران انتخاب شود

11ـ لذت بردن از معاشرت با ديگران

12ـ توانايي ايجاد رفتار سازنده در ديگران

13ـ موضع دروني نظارت 

14ـ خودباوري نيرومند (کاظمی، 1397،ص72-84)