به رغم توصيف‌هاي كلي، روانشناسان و پژوهشگران كوشيده‌اند تا تعريف‌هاي دقيق‌تري از هوش به دست دهند كه ما در اين جا به مرور آن‌ها مي‌پردازيم: 

يكي از قديمي‌ترين تعريف‌ها در زمينه هوش توسط بينه و سيمون مطرح شده است. به عقيده آن‌ها هوش يك قوه ذهني بنيادي است كه تغيير يا فقدان آن بيشترين اهميت را در زندگي عملي آدمي دارد. اين قوه ذهني همان قضاوت است كه گاه تحت عنوان عقل سليم، عقل عملي، ابتكار و توانايي انطباق با شرايط ياد مي‌شود. درست قضاوت كردن، درست درك كردن، درست استدلال كردن، فعّاليت‌هاي بنيادي اين هوش است(هيلگارد[1] و اتكينسون[2]1389). 

يكي از تعاريفي كه بسيار مورد استفاده قرار گرفته، تعريفي است كه در سال 1985 توسط وكسلر مطرح شده است. او هوش را يك مفهوم كلي تلقي كرد كه شامل توانايي‌هاي فرد براي اقدام هدفمندانه، تفكر منطقي و برخورد مؤثر با محيط است. وي عقيده داشت هوش كلي را نمي‌‌توان با توانايي هوشمندانه معادل دانست. بايد آن را به عنوان جلوه‌اي آشكار شخصيت به طور كلي تلقي كرد(مارنات، 1389). 

‌آناستازي اظهار كرد هوش مفهومي پويا و پيچيده است. هوش يك توانايي واحد و تك بعدي نيست. بلكه تركيبي از چندين كنش مختلف است كه روي هم رفته هوش فرد را ارزيابي مي‌كند. اهميت و تأكيد بر يك بعد، موجب غفلت از ابعاد ديگر هوش مي‌شود و در نهايت ارزيابي و سنجش هوش را به مخاطره مي‌اندازد. از سوي ديگر كنش‌هاي مهم ديگري وجود دارند كه با آزمون‌هاي هوش انتزاعي سنجيده نمي‌شوند. مثلاً استعدادهاي فني، هنري، موسيقي و ... كه هوش‌بهر قادر به پيش‌بيني آن‌ها نيست. نكته مهم اين است كه متغيرهاي انگيزشي، هيجاني و نگرشي نيز از عوامل مهم پيشرفت و اثرگذار در هوش كلي هستند. بنابراين بايستي متغيرهاي شناختي و غيرشناختي براي سنجش هوش افراد مدّ نظر قرار داد(آناستازي، 1387). 

پياژه هوش را فعاليتي مي‌داند كه از شخص سر مي‌زند و دائماً در حال تغيير است. وي تعاريف موجود را براي هوش نمي‌پذيرد و مي‌گويد: «من هوش را نه بر اساس ملاك ايستا، آن چنان كه ديگران تعريف كرده‌اند، بلكه از جهتي كه هوش در تكامل خود سير مي‌كند تعريف مي‌كنم. من هوش را به صورتي از تعادل‌يابي تعريف مي‌كنم كه تمام ساخت‌هاي شناختي به سوي آن هدايت مي‌شود» (پياژه، 1970 به نقل از سيف، 1386). پیاژه(1960)، بیان کرد که هوش عبارت است از حالت تعادلی کلیه استعدادهای سازشی پی در پی، از نوع حسی، حرکتی، نیروهای شناختی و اکتسابی، همچنین کلیه تبادلات جذبی و انطباقی که بین جسم و محیط صورت می گیرد.

 

به باور استرنبرگ هوش از مجموعه‌اي از مهارت‌هاي تفكر و يادگيري تشكيل شده كه در حل مسائل تحصيلي و زندگي روزانه مورد استفاده قرار مي‌گيرد(استرنبرگ، 1998 به نقل از روحاني 1385).

نظریه هوش سه جزیی استرنبرگ،سه هوش کلی و تاثیر گذار بر هم را مشخص می کند:

هوش تحلیلی یا مهارت های پردازش اطلاعات (به کار بردن راهبردها،کسب کردن دانش مرتبط با تکلیف و فراشناختی،پرداختن به خود گردانی)

هوش خلاق که توانایی حل کردن مساله های جدید است (حل کردن مساله های تازه،خودکار کردن مهارت های پردازش برای آزاد کردن حافظه فعال جهت تفکر پیچیده)

هوش عملی که کاربرد مهارت های عقلانی در موقعیت های روزمره است (سازگار شدن،شکل دادن و یا انتخاب کردن موقعیت ها)

(لورا برک،(2007)،"روانشناسی رشد"،ترجمه سید محمدی1392)

در تعريفي كه بورينگ ارائه داده است هوش چيزي است كه آزمون‌هاي هوش آن را اندازه مي‌گيرند. همچنين به نظر هامفريز، هوش عبارت است از خزانه مهارت‌هاي ذهن آدمي(كلاين[3] 1991 به نقل از شريفي، 1388).

به عقیده نازل (2004) هوش عبارتست از: رفتارهای حل مسئله به شیوه ای انطباقی که جهتگیری آن به سوی اهداف عملی است، به گونه ای که باعث افزایش میزان انطباق پذیری فرد می شود. رفتار های انطباقی، تضادهای درونی را کاهش می دهد. این تعریف مستلزم غلبه بر موانع و حل مسائل در راستای دستیابی به اهداف می باشد. چامپگن(2006) هوش را به عنوان توانایی جمع آوری و تجزیه و تحلیل اطلاعات تعریف کرده است. وی هوش را دارای فرایندی 5 مرحله ای که به ترتیب عبارتند از: برنامه ریزی، جمع آوری، پردازش، تجزیه و تحلیل و توزیع اطلاعات می داند، که این 5 مرحله را به طور گردشی به نام «مدار اطلاعات» نامیده است.(چامپگن، 2006: 4). ای. جی. بورینگ(1923) هوش را اینچنین تعریف کرده است: « هر آنچه که آزمون هوش اندازه گیری می کند، هوش است».(مک کلینتک، 2005: 4). 

در تعريف استيس[4]، هوش يعني رفتار انطباقي فرد كه معمولاً داراي عنصري از حل مسأله است و توسط فرايندهاي عملي و عمليات شناختي هدايت مي‌شود(سيف، 1386). 

به عقيده بوكاتكو[5] و دهلير[6] هوش توانايي توحيدبخشي به مجموعه‌هاي متمايز اطلاعات و يا كاربرد شناخت موجود در يك موقعيت جديد است(بوكاتكو و دهلير2001 به نقل از هاشمي، 1383). 

نيوكرسون[7] و پركينز[8] نيز عقيده دارند: هوش عبارتست از پنج توانايي سازگارانه، قياسي، استقرايي، مفهومي و فهميدني(نيوكرسون و پركينز 1985 به نقل از هاشمي، 1383). 

در فرهنگ جامع روانشناسي و روانپزشكي آمده كه هوش را مي‌توان توانايي شخص براي تفكر و عملكرد منطقي و معقول تعريف كرد. در كار باليني هوش، با آزمون‌هاي توانايي براي حل مسائل و يافتن مفاهيم با استفاده از كلمات، ارقام و ساير نمادها و الگوها و ابزارهاي غير كلامي سنجيده مي‌شود(پورافكاري، 1387). 

گاردنر هوش را در معناي توانايي حل مسأله و توليد يا خلق محصولاتي مي‌داند كه لااقل در يك فرهنگ واجد ارزش و مطلوبيت هستند(گاردنر و هتچ[9]، 1989 به نقل از اميني 1388).

کینگ(2008) اعتقاد دارد که هوش باید (1) شامل مجموعه ای از توانایی های ذهنی مرتبط (جدای از رفتار، تجزیه و …) باشد، (2) در طول عمر توسعه یاید، (3) تسهیل انطباق و حل مشکل در شرایط ویژه، (4) به فرد اجازه بدهد که بطور انتزاعی استدلال کرده و قضاوت مناسب را بیان کند و (5) اجزاء یا بنیادزیست شناختی مغز را نشان دهد.(کینگ، 2008: 37-38( 

مروري بر بيشتر تعاريف هوش نشان مي‌دهد كه همه آن‌ها را مي‌توان در چهار مقوله زير خلاصه كرد: 

1-    توان درك رابطه: يافتن رابطه بين پديده‌ها به ويژه مواقعي كه از نظر ظاهري تشابه كمي دارند، دليل بر هوش تلقي شده است. هر چه رابطه بين پديده‌ها پنهان‌تر باشد، درك ارتباط بين آن‌ها، به هوش بيشتري نيازمند است. آزمون هوش كتل و ريون نمونه جالبي از اين آزمون‌ها را ارائه مي‌كند. 

2-    توان سازگاري با موقعيت‌هاي جديد: براي اينكه فرد بتواند خود را با محيط سازگار كند يا پاسخ سؤالي را به طور مطلوب بدهد لازم است علاوه بر توان وراثتي از تجربيات قبلي زندگي خود نيز بهره بگيرد. علاوه بر آن مواردي وجود دارند كه سازگاري با آن‌ها بايد بيشتر به حساب عوامل شخصيتي گذاشت تا عوامل مربوط به هوش. 

3-    ظرفيت سازگاري: اين نظريه هوش را ظرفيت بالقوه يادگيري مي‌داند كه ميزان آن در نزد افراد متفاوت است و همين تفاوت‌ها حجم يادگيري را تعيين مي‌كند. 

4-    قدرت تفكر انتزاعي: به عقيده ترمن افراد به همان اندازه باهوش‌ترند كه انتزاعي‌ترند. از نظر مراحل رشد، امروزه ما تفكر انتزاعي را در آخرين مرحله قرار مي‌دهيم و معتقديم فرد، در اواخر نوجواني (18-14 سالگي) به هوش انتزاعي مي‌رسد(بهرامي، 1387).

برخی از عناصر مهم هوش که در زمینه آن ها اتفاق نظر وجود دارد:

  • هوش حاکی از سازگاری است و امکان تغییر و مناسب سازی رفتار به منظور اجرای موفقیت آمیز کارهای جدید را فراهم می آورد.
  • هوش با توانایی یادگیری ارتباط دارد و افراد هوشمند می توانند اطلاعات را با سرعت و سهولت بیشتری یاد بگیرند.
  • هوش موجب به کارگیری دانش قبلی برای تحلیل و فهم موثر موقعیت های جدید می شود.
  • هوش حاکی از تعامل و هماهنگی پیچیده فرآیند های بی شمار ذهنی است.
  • هوش را می توان در عرصه های گوناگون مثلا در موقعیت های اجتماعی یا در امور تحصیلی مشاهده کرد.
  • هوش با ویژگی های فرهنگی ارتباط دارد.آنچه در یک فرهنگ معین حاکی از هوشمندی است ممکن است در فرهنگ دیگری چنین نباشد.(اورم راد،1998به نقل از لطف آبادی1391) 

تعريف هوش از ديدگاه مكاتب مختلف

تعریف تربیتی هوش

به اعتقاد روانشناسان تربیتی ، هوش کیفیتی است که مسبب موفقیت تحصیلی می‌شود و از این رو یک نوع استعداد تحصیلی به شمار می‌رود. آنها برای توجیه این اعتقاد اشاره می‌کنند که کودکان باهوش نمره‌های بهتری در دروس خود می‌گیرند و پیشرفت تحصیلی چشم گیری نسبت به کودکان کم هوش دارند. مخالفان این دیدگاه معتقدند کیفیت هوش را نمی‌توان به نمره‌ها و پیشرفت تحصیلی محدود کرد، زیرا موفقیت در مشاغل و نوع کاری که فرد قادر به انجام آن است و به گونه کلی پیشرفت در بیشتر موقعیتهای زندگی بستگی به میزان هوش دارد. 

تعریف تحلیلی هوش

بنابه اعتقاد نظریه پردازان تحلیلی ، هوش توانایی استفاده از پدیده‌های رمزی و یا قدرت و رفتار موثر و یا سازگاری با موقعیتهای جدید و تازه و یا تشخیص حالات و کیفیات محیط است. شاید بهترین تعریف تحلیلی هوش به وسیله « دیوید وکسلر » ، روان شناس امریکایی ، پیشنهاد شده باشد که بیان می‌کند: هوش یعنی تفکر عاقلانه ، عمل منطقی و رفتار موثر در محیط.  

تعریف کاربردی هوش

در تعاریف کاربردی ، هوش پدیده‌ای است که از طریق تستهای هوش سنجیده می‌شود و شاید عملی‌ترین تعریف برای هوش نیز همین باشد.  

نقد نظريه هاي هوش

به هريك از اين تعاريف ايراد هايي وارد شده است . استعداد حل مسئله و توانايي سازگاري با محيط براي بقاي موجود زنده امري اساسي است اما توانايي سازگاري مفهومي گسترده دارد كه رفتار هوش مندانه بخشي از آن است . از سوي ديگر تعريف نرمن از هوش به عنوان توانايي تفكر انتزاعي همه ي ابعاد رفتار هوش مندانه را در بر نمي گيرد . مفهو عام هوش به عنوان توانايي ياد گيري در صورتي كه نتايج حاصل از اجراي آزمون هاي هوش به عنوان ساخص هوش تلقي شود، تعريفي نا دقيق است زيرا نمره هاي حاصل از اجراي آزمون هاي هوش با سرعت يادگيري تكاليف جديد همبستگي خيلي بالايي ندارد.  وكسلر هوش را به عنوان استعداد شخصي براي درك جهان و براورده ساختن انتظارات آن تعريف مي كند . به نظر هامفريز هوش عبارت است از « خزانه ي مهارتها ي ذهني آدمي » است . بورينگ در سال 1923 عقيده داشت هوش چيزي است  كه آزمونهاي هوش آن را اندازه كيري مي كنند.

گر چه در تعاريف هوش توافق آشكار به چشم مي خورد اما گونه اي از هماهنگي را در اين تعاريف استنتاج كرد. در همه آنها به نوعي استعداد اشاره دارد كه در حل مسائل مفيد است، اما توصيفهايي براي مقاصد پژوهشهاي علمي كفايت نميكند بلكه به تعاريف ازمايشي و تجربي نياز هست ارائه ي تعريفهاي آزمايشي و تجربي از هوش و ساير خصايص شخصيتي موضوع مطالعه ي علم روانسنجي است.

اسپرمن در مقاله اي كه در 1904 در مجله ي روانشناسي امريكا به عنوان هوش كلي منتشر كرد بسياري از اصول روانشنجي را در باره ي ماهيت هوش مورد بحث قرار داد، وي در مقاله ي خود اين پرسش را مطرح كرد « چرا بين توانايي هاي مختلف ادمي همبيتگي مثبت وجود دارد» و به عبارتي ديگر چرا كساني كه در يك كار استعداد خوبي دارند و در كارهايي نيز شايستگي خ.بي از خود نشان مي دهند.

در تعريف بينه، اولاً هوش را مترادف عقل، استدلال و قضاوت دانسته كه باعث تقليل مفهوم هوش مي شود. در ثاني نقش محيط در اين تعريف ناديده گرفته شده است. و سوم اينكه بخشي از هوش در اين نظريه سنجيده مي شود و از هوش به عنوان يك عامل كلي ياد مي كند.

آنچه در نظريات هوش ديده مي شود اين است كه چندان نيازي به تلازمات شخصيتي در آنها مشاهده نمي شود و از سوي ديگر، اكثر نظريه ها هوش را صرفا يك مفهوم شناختي تلقي مي كنند.

وكسلر هوش را جلوه آشكار شخصيت مي داند ولي ميتوان گفت شخصيت نيز يكي از عوامل متعامل در هوش است.

در مورد مفهوم هوش، روان‌شناسان به دو گروه تقسیم شده‌اند: گروه اول بر این اعتقادند كه هوش، از یك استعداد كلی و واحد تشكیل می‌شود، اما گروه دوم معتقدند انواع مختلف هوش وجود دارد. آنچه تعریف دقیق از هوش را دچار مناقشه می‌كند آن است كه هوش یك مفهوم انتزاعی است و در واقع هیچ‌گونه پایه محسوس، عینی و فیزیكی ندارد. هوش، یك برچسب كلی برای گروهی از فرآیندهاست كه از رفتارها و پاسخ‌های آشكار افراد استنباط می‌شود.

 به طور كلّي نظريّه‌هاي جاری تيزهوشي را از لحاظ طرز تلقّي نسبت به «عامل» مي‌توان در دو چشم‌انداز بررسي نمود: الف) عاملی، ب) ترکیبی.

محدودیّت قابل ملاحظهٔ چشم‌انداز عاملی در طبقه‌بندیهای ارایه شده است . دسته‌بندیها در این چشم‌انداز، دستخوش نوعی اختلاط و درهم آمیختگی میان ظرفیّت عمومی با مظروف تیزهوشی شده است؛ حوزه‌هایی نظیر زبان، موسيقي، رياضي، جنبشي‌ (حرکتي)، اجتماعي،طبیعی، به مثابهٔ مظروف و محتوا محسوب می‌شوند که در کنار تیزهوشی عمومي، فضايي، منطقی و خلّاقيّت طبقه‌بندی شده‌اند. در واقعِ امر، بسیاری از افراد تیزهوش یافت می‌شوند که در زمینهٔ اجتماعی از خلّاقیّت برخوردارند و یا در زمینهٔ کلامی از ظرفیّت منطقی بهره‌مندند .

لذا بررسی روانسنجانهٔ ابزارهای نظریهٔ«هوش چندگانه» (با نظارت صاحب نظریه) در تحلیل عاملی تأییدی، وجود هشت هوش از نُه هوش را با تغییراتی در گویه‌ها نشان داد، امّا فقط ضرایب چهار هوش (جنبشی، وجودی، بین فردی و کلامی) از اعتبار کافی برخوردار بود.(مک کلالان و کُنتی،2008)

چنان که ذکر شد، هر چهار پدیدهٔ مزبور در واقع انواعزمینه‌های استعدادی (محتوا) قلمداد می‌شوند. از این رو، دسته‌بندیهای ارایه شده در چشم‌انداز عاملی دچار آشفتگی مفهومی است.

امّا محدودیّت نظری چشم‌انداز ترکیبی اوّلاًدر آن است که به ارایهٔ ظرفیّتهای عمومیاکتفا کرده؛ بدون آن‌که اشاره‌ای به مظروف یا محتوای تیزهوشی نماید. به همین سبب چشم انداز مزبور یک رویآورد عاملی نام نگرفته است.

محدودیّت نظری دوم، پافشاری در شرط «خلّاقیّت» برای احراز «تیزهوشی» است. حال آن‌که جمعیّت انبوهی از افراد دارای ظرفیّتهای شناختی برجسته وجود دارند که از خلّاقیّت بالایی برخوردار نیستند.

دستاوردهای قابل توجّهی دلالت بر آن دارند که بروز خلّاقيّت در پهنهٔ هوش، کامل و پایدار نیست. به بیان دیگر در یک تراز از ظرفیّت هوشی، بروز قابل ملاحظه‌اي وجود دارد، حال آن‌که در سطحی دیگر، راه آنها از یکدیگر جدا می‌شود. (كيتانو و كايربي،1986)