پارادایم «تجربه و پویایی زیست انسانی»، که بر تعامل میان تجربه زیستی، شناختی و معنوی تأکید دارد، محدودیتهای اساسی دیدگاه فیزیکالیسم را آشکار میسازد. فیزیکالیسم ادعا میکند که تمام جنبههای ذهن و شناخت انسانی را میتوان بر اساس فرآیندهای فیزیکی (عصبی، زیستی یا شیمیایی) توضیح داد. اما این پارادایم نشان میدهد که چنین رویکردی برای درک کامل تجربه انسانی ناکافی است. در ادامه، محدودیتهای فیزیکالیسم در چارچوب این پارادایم بررسی میشود.
پارادایم «تجربه و پویایی زیست انسانی» با تأکید بر تعامل پویا میان تجربه معنوی، زیستی و شناختی، پیامدهای عمیقی در فلسفه ذهن و علوم شناختی دارد. این پیامدها به چالشهای سنتی در باب ذهن، آگاهی، شناخت و تعامل انسان با محیط پاسخ داده و زمینهای برای درک جدید از ذهن و شناخت ارائه میدهند.
مفهوم تجربه معنوی به حالتی از آگاهی یا ادراک اشاره دارد که در آن فرد احساس ارتباط عمیق با چیزی بزرگتر از خود دارد. این تجربه معمولاً با معنای عمیق، آگاهی فراتر از خود، یا احساس وحدت و همبستگی با جهان یا نیروهای معنوی در ارتباط است. تجربه معنوی بهطور عمده از دیدگاههای فلسفی، روانشناختی و دینی مورد بررسی قرار میگیرد و میتواند در قالبهای مختلفی مانند تجارب مذهبی، عرفانی، یا تجارب روزمرهای که به فرد احساس معنا و هدف میدهند، بروز پیدا کند.