پارادایم «تجربه و پویایی زیست انسانی»، که بر تعامل میان تجربه زیستی، شناختی و معنوی تأکید دارد، محدودیت‌های اساسی دیدگاه فیزیکالیسم را آشکار می‌سازد. فیزیکالیسم ادعا می‌کند که تمام جنبه‌های ذهن و شناخت انسانی را می‌توان بر اساس فرآیندهای فیزیکی (عصبی، زیستی یا شیمیایی) توضیح داد. اما این پارادایم نشان می‌دهد که چنین رویکردی برای درک کامل تجربه انسانی ناکافی است. در ادامه، محدودیت‌های فیزیکالیسم در چارچوب این پارادایم بررسی می‌شود.

۱. ناتوانی در توضیح تجربه‌های کیفی و پدیدارشناسی ذهن

فیزیکالیسم در توضیح کیفیت ذهنی تجربه‌ها (Qualia) ناتوان است. برای مثال، احساس سرخی یک گل یا تجربه درد، ماهیتی ذهنی دارند که از توصیفات فیزیکی فراتر می‌روند.

مدل‌های فیزیکالیستی تنها به مکانیزم‌های عصبی اشاره می‌کنند اما نمی‌توانند توضیح دهند که چرا و چگونه این فرآیندهای فیزیکی به یک تجربه ذهنی خاص تبدیل می‌شوند (مشکل سخت آگاهی).

بر اساس پارادایم «تجربه و پویایی زیست انسانی» تجربه‌های انسانی محصول تعامل چندبعدی میان زیست‌شناسی، شناخت و معنویت‌اند و نمی‌توان آن‌ها را به‌صورت خالص فیزیکی بررسی کرد. این پارادایم با تأکید بر پدیدارشناسی تجربه، اهمیت تجربه زیسته را برجسته می‌کند و نشان می‌دهد که شناخت و ادراک فراتر از مکانیزم‌های مغزی هستند.

۲. نادیده گرفتن تعامل میان ذهن، بدن و محیط

مدل‌های فیزیکالیستی اغلب ذهن را یک سیستم بسته درون مغز در نظر می‌گیرند و تعامل آن با بدن و محیط را نادیده می‌گیرند.

نظریه‌هایی مانند نظریه هویت ذهن و مغز (Mind-Brain Identity Theory) ذهن را صرفاً محصول فرآیندهای نورونی می‌دانند.

بر اساس پارادایم «تجربه و پویایی زیست انسانی» شناخت و آگاهی نه‌تنها از طریق فعالیت‌های مغزی، بلکه از طریق تعامل فعال بدن و محیط شکل می‌گیرند. این دیدگاه با نظریه‌های شناخت تجسم‌یافته (Embodied Cognition) و شناخت توزیع‌یافته (Distributed Cognition) همسو است و نشان می‌دهد که ذهن در یک سیستم پویا با محیط تعامل دارد.

۳. ناکامی در درک معنویت و تجربه‌های فراشناختی

فیزیکالیسم نمی‌تواند تجربه‌های معنوی، عرفانی و شهودی را توضیح دهد، زیرا این تجربه‌ها ماهیتی فراتر از فرآیندهای نورونی دارند.

این دیدگاه تمام حالات آگاهی غیرعادی (مانند تجربه‌های نزدیک به مرگ، حالات وجد، و آگاهی فرارونده) را به خطاهای نورونی یا توهمات ذهنی کاهش می‌دهد.

بر اساس پارادایم «تجربه و پویایی زیست انسانی» تجربه‌های معنوی بخشی از ساختار شناختی و روانی انسان هستند و تنها به فرآیندهای مغزی تقلیل نمی‌یابند. ارتباط میان ذهن، بدن و آگاهی می‌تواند در سطوحی فراتر از مدل‌های نوروبیولوژیکی تبیین شود.

۴. نادیده گرفتن نقش تجربه زیسته در شناخت

در مدل‌های فیزیکالیستی، شناخت به عنوان یک فرآیند محاسباتی در مغز در نظر گرفته می‌شود که مستقل از تجربه‌های زیستی است.

مدل‌های پردازش اطلاعات (Computationalism) ذهن را مانند یک کامپیوتر می‌بینند که تنها داده‌ها را پردازش می‌کند، بدون توجه به تجربه‌های زیسته و بستر فرهنگی-اجتماعی انسان.

بر اساس پارادایم «تجربه و پویایی زیست انسانی» شناخت محصول تجربه‌های مستقیم، تعاملات اجتماعی، و فعالیت‌های بدنی است و نمی‌توان آن را صرفاً به مدل‌های محاسباتی کاهش داد.

هوش تجربی (Experiential Intelligence) نقش کلیدی در یادگیری، حل مسئله و تعامل با محیط دارد، که در مدل‌های فیزیکالیستی نادیده گرفته شده است.

۵. کاهش ذهن به فرآیندهای فیزیکی و فقدان نگاه کل‌نگرانه

فیزیکالیسم ذهن را به عنوان محصول علّی و جبری فعالیت‌های مغزی در نظر می‌گیرد و هیچ فضای واقعی برای آزادی اراده (Free Will)، خلاقیت یا خودآگاهی تأملی باقی نمی‌گذارد.

این دیدگاه نمی‌تواند نقش بسترهای فرهنگی، اجتماعی و زیستی در شکل‌گیری ذهن و آگاهی را توضیح دهد.

بر اساس پارادایم «تجربه و پویایی زیست انسانی» ذهن در تعامل پویا با بدن، محیط، فرهنگ و معنویت عمل می‌کند و نمی‌توان آن را صرفاً به فعل و انفعالات فیزیکی مغز تقلیل داد.

آگاهی، خلاقیت و اراده انسانی نه‌تنها تحت تأثیر ساختارهای نورونی بلکه تحت تأثیر تجربه‌های زیسته و پویایی شناختی و فرهنگی شکل می‌گیرند.

۶. عدم توانایی در تبیین تغییرات پویای ذهن و شناخت

مدل‌های فیزیکالیستی اغلب شناخت را به مدل‌های ایستا و مکانیکی محدود می‌کنند و نمی‌توانند پویایی ذهن در طول زمان را توضیح دهند.

این دیدگاه تغییرات شخصیتی، یادگیری پویا و تحول معنوی را تنها بر اساس تغییرات عصبی تحلیل می‌کند، بدون در نظر گرفتن تأثیرات تجربه و محیط.

بر اساس پارادایم «تجربه و پویایی زیست انسانی» ذهن و شناخت در یک فرآیند پویای سازگاری و تعامل با محیط و بدن تغییر می‌کنند.

درک ذهن باید در چارچوبی دینامیک و غیرخطی تحلیل شود که شامل تأثیرات زیستی، اجتماعی و معنوی است.

نتیجه‌گیری: چرا فیزیکالیسم برای تبیین ذهن کافی نیست؟

پارادایم «تجربه و پویایی زیست انسانی» نشان می‌دهد که فیزیکالیسم با چالش‌های جدی در تبیین آگاهی، شناخت، و تجربه‌های انسانی مواجه است. این پارادایم به ما کمک می‌کند که فراتر از تقلیل‌گرایی نورونی، به یک دیدگاه کل‌نگرانه درباره ذهن دست یابیم که شامل تعامل میان بدن، محیط، فرهنگ و تجربه‌های معنوی است.

محدودیت‌های اصلی فیزیکالیسم بر اساس این پارادایم عبارت‌اند از:

ناتوانی در توضیح تجربه‌های کیفی (Qualia) و پدیدارشناسی ذهن.

نادیده گرفتن تعامل ذهن، بدن و محیط و وابسته‌کردن شناخت به مغز به‌صورت ایستا.

عدم توانایی در تبیین تجربه‌های معنوی، عرفانی و شهودی.

نادیده گرفتن نقش تجربه زیسته در شناخت.

کاهش ذهن به فرآیندهای فیزیکی و عدم نگاه کل‌نگرانه به آگاهی.

ناتوانی در تبیین تغییرات پویای ذهن و شناخت در طول زمان.