از هيجان تعاريف متنوّعی شده است؛ امّا در يك جمع بندی كلّی، مي‌توان اين تعريف را ارايه داد: «هر حالت روانشناختی مبتنی بر جنبه عاطفی توأم با تغييرات درونی است كه به بازگشت مجدّد تعادل ميان ارگانيسم و محيطش ياری مي‌دهد و معمولاً با ابراز و تجلّی حركتی همراهی دارد».(كورسينی،2002؛ وايزر،2009) [1]

در قلمرو هيجان نظريّه‌های متعدّدی ارايه شده است. بررسی محتوای اين نظريّه‌ها نشان می دهد كه بر پاية پديدآيی و شكل‌گيری هيجان و انواع آن، نظريّه‌های يادشده را می توان در چهار روی آورد اساسی گنجاند:

الف) روی آورد رفتاری و بدنی

در اين چشم‌انداز، تأكيد بر پديدآيی هيجان بر مبنای دگرگونيهای بدنی و واكنشهای رفتاری است. نظريّه‌های«جيمز- لانگه»، «ليندزلی» و «سولومون» در اين روی آورد جای می گيرند.

يكی از كهنترين ديدگاهها، نظريّة موسوم به «جيمز- لانگه» است كه بيان می دارد هيجان در اثر واكنشهای رفتاری آشكار به رويدادها به وجود می آيد؛ نه آنكه علّت واكنشهای رفتاری به رويدادها باشد. برخی از نظريّه‌پردازان مانند «ليندزلی» به نقش ساختمان شبكه‌ای در پديدآيی هيجان توجّه می دهند. بر اين مبنا، هيپوتالاموس نخستين محلّ سازمان يافتن هيجان به شمار می آيد. بر اساس نظريّة «فرايند متضادّ سولومون»، مغز چنان سازمان يافته است كه مي‌تواند از پاسخهاي هيجاني اعمّ از اين كه خوشايند يا ناخوشايند باشند، جلوگيري كند يا آنها را سركوب نمايد. اگر رويدادي موجب بروز يك حالت هيجاني گردد، اندكي بعد حالت هيجاني متضادّ آن برانگيخته مي‌شود.(وايزر، 2009؛ تامير و همكاران،2007) [2]

ب) روي‌آورد ارزشيابي

بر پاية اين چشم انداز، هيجان از طريق ادراك، ارزشيابي و تفسير يا تعبير موقعيّت و پسخوراند، شكل مي‌گيرد.

در اين روي‌آورد، نظريّه‌هاي «كنون‌ - بارد»، نظريّة ارزشيابي شناختي «آرنولد»، نظريّة شناختي، انگيزشي و رابطه‌اي «لازاروس»، نظريّة چهار عاملي «پاركينسون»، نظريّة انتساب «واينر»، نظريّة شناختي «مندلر»، نظريّة دو عاملي «شاختر- سينگر» و «فرضيّة پسخوراند چهره» را مي‌توان جاي داد.

نظريّة معروف «كنون- بارد»، دلالت دارد كه احساس دروني هيجان و واكنشهاي بدني در هيجان از يكديگر مستقلّ هستند و هر دو همزمان راه‌اندازي مي‌شوند. طبق اين نظريّه، نخست موقعيّتهاي بالقوّة هيجان‌انگيز در جهان بيرون ادراك مي‌گردد، سپس مناطق پايين مغز، مانند هيپوتالاموس، فعّال مي‌شوند و بعد از آن، اين مناطق، بروندادهايي را در دو سو مي‌فرستند: 1) به اندامهاي دروني بدن و ماهيچه‌هاي بيروني تا جلوه‌هاي بدني هيجان بروز يابند. 2) به قشر مخ كه در آن جا الگوي شلّيك عصبي از مناطق پايين مغز به عنوان احساس دروني هيجان، دريافت شود. طبق نظريّة ارزشيابي شناختي «آرنولد»، فرايند هيجاني داراي اين مراحل است: ادراك، ارزشيابي، هيجان، جلوه‌هاي بدني و عمل. بر پاية نظريّة شناختي، انگيزشي و رابطه‌اي «لازاروس»، افراد در رابطه با رويدادها دو نوع ارزشيابي انجام مي‌دهند: ابتدا رابطة خود را با رويدادهاي زندگي ارزشيابي مي‌كنند و سپس به ارزشيابي توانايي كنار آمدن خود با آن رويداد مي‌پردازند. «پاركينسون» نيز يك نظريّة چهار عاملي را در هيجان پيشنهاد مي‌دهد كه شامل ارزشيابي موقعيّت، تحريك‌پذيري، جلوه‌هاي چهره و آمادگي براي عمل مي‌شود. نظريّة انتساب «واينر» به چرايي تجربه پيامد يك زندگي خاصّ تأكيد دارد. وقتي براي تبيين پيامدها از انتساب استفاده مي‌شود، واكنش هيجاني به وجود مي‌آيد. بنابراين، پيامدها مورد ارزشيابي قرار مي‌گيرند و واكنش هيجاني بر مبناي اين ارزشيابيها پديدار مي‌شود. «مندلر» نيز در يك نظريّة شناختي، هيجان را حاصل بازداري فرآيند فكري يا زنجيرهاي رفتاري جاري مي‌داند. اين وقفه موجب فعّال شدن دستگاه عصبي خودمختار مي‌شود. به اين حالت انگيختگي، برچسبي زده مي‌شود كه از تفسير موقعيّت نشأت مي‌گيرد. همچنين نظريّة دو عاملي «شاختر- سينگر» بيان مي‌دارد هيجاني كه احساس مي‌كنيم ناشي از تعبير ما از يك حالت بدني برانگيخته شده است. تجربة هيجان به دو عامل بستگي دارد: تحريك‌پذيري خودمختار و تعبير شناختي ما از آن تحريك‌پذيري. و سرانجام «فرضيّة پسخوراند چهره» بيان مي‌دارد كه حالات چهره علاوه بر عملكرد ارتباطي، در تجربة هيجاني نيز نقش دارند. طبق اين فرضيّه، به همان ترتيب كه از تحريك‌پذيري خودمختار خويش، پسخوراند دريافت مي‌كنيم، از جلوه‌هاي چهره نيز پسخوراند به ما مي‌رسد و اين پسخوراند با ساير مؤلّفه‌هاي هيجان تركيب مي‌شود تا تجربة هيجاني غني‌تري به وجود آيد.(وايزر، 2009؛ تامير و همكاران،2007)

ج) روي‌آورد تحوّلي

مهمترين ديدگاهها در اين روي‌آورد، نظريّة تحوّلي «والن» است.

«هانري والن» نظريّة تحوّلي خود را با مرحلة «تحريك‌پذيري حركتي» آغاز مي‌كند. در اين مرحله، نخستين تجليّات رواني كودك در حركاتش مشاهده مي‌شوند: يعني همة آن چيزي كه گواه زندگي رواني كودك و ترجمان كامل آن است. حركت به منزلة جا به جايي در فضا به سه شكل: تعادلي، گرفتن در فضا، و واكنشهاي وضعي قابل مشاهده‌اند. همة آنها از فعّاليّت عضلاني ناشي مي‌شوند كه دو جنبه دارند: «جنبشي»[3] و «تنودي»[4]. تنود اساس هيجانها است. در اين ديدگاه، تحوّل، هوش و عاطفه همگامند و متقابلاً بر يكديگر اثر مي‌گذارند.

ناآرامي نوزاد نتيجة تغييرات ناگهاني تنش است كه سبب گذشتن از بازخوردي به بازخورد ديگر مي‌شود. در هر يك از اين بازخوردها، عضلات به جاي دراز شدن و كوتاه شدن، نرم يا سفت مي‌شوند تا حركاتي به منظور «اكتشاف» فضا ميسّر گردند.

از دوسالگي انعكاس حالات كودك در صورت او مشهود است. در سه تا چهار ماهگي نسبت به مادر خود حالاتي حاكي از شادي يا استيصال نشان مي‌دهد. در حدود شش ماهگي تظاهرات چهرة كودك آن چنان در حدّ ظريف از يكديگر متمايز مي‌شوند كه مي‌توان در آنها انواع اصلي هيجانها را باز شناخت.

«مرحلة هيجان‌پذيري» پس از برانگيختگي حركتي در دو تا سه ماهگي آغاز شده و در شش ماهگي به اوج خود مي‌رسد و به وسيلة غلبة حالات هيجاني مشخّص مي‌شود. نوعي همزيستي با محيط، حسّاسيّت وي را افزايش مي‌دهد. هيجان و انعكاسات عاطفي آن، در تحوّل كودك اهميّتي اساسي دارند. از راه واكنشهاي هيجاني است كه كودك نسبت به موقعيّتهاي مختلف هشيار مي‌شود. از اين رو، توجيه مرحلهٔ هيجان‌پذيري بدين دليل است كه به ريخت خاصّي از روابط با محيط تحقّق مي‌بخشد.

هيجان به هرصورت كه باشد، شرط اصلي آن به وجود آمدن تغييراتي در تنود اعضاء و زندگي نباتي است. بنابراين هيجان وسيله‌اي براي تقليل فزون- تنودي است.

در مرحلة هيجان‌پذيري، هيجان به عنوان تظاهرات رواني فقط در شرايط محيط انساني به وجود مي‌آيد؛ محيطي كه حالات انفجاري هيجاني بدني را به واكنشهاي معنادار و به وسايل عمل در بارة اطرافيان تبديل مي‌كند. بنابراين هيجان بين كودك و محيط او يك رابطة عاطفي فوري برقرار مي‌كند؛ ابتدايي‌ترين رابطة روانشناختي كه مقدّم بر هر جنبة تعقّلي و ناشي از سرچشمة فيزيولوژيك، حسّاسيّت وضعي را تلطيف مي‌كند و قالبي رفتاري پديد مي‌آورد.

پس مي‌توان گفت كه هشياري با هيجان آغاز مي‌شود. امّا گونه‌اي از هشياري كه منحصراً در تغييرات بدني متمركز است؛ تغييراتي كه شرايط اين هشياري را تعيين مي‌كنند و به نظر مي‌رسد كه علّت وجودي آن هستند. اين يك هشياري فاعلي است كه در خلال گيرودار عاطفي دائماً با ديگران ارتباط داده مي‌شود و بدين ترتيب است كه فاعليّت هشياري از طريق بيان هيجاني در جهت جامعه‌خواهي به حركت در مي‌آيد.

هيجان به عنوان مرحله‌اي از تحوّل، شروع زندگي رواني را ممكن مي‌سازد؛ ولي خود بعدها در تضادّ با همين زندگي قرار مي‌گيرد؛ به اين معنا كه بايد در كنشهاي تحوّل يافته‌تر و پيچيده‌تري توحيد يابد؛ ضمن آنكه ماهيّت متفاوت و استقلال نسبي خود را حفظ كند. لذا گاهي هيجان با فعّاليّتهاي تحوّل يافته‌تري كه خود زمينهٔ آنها را فراهم كرده، در تعارض قرار مي‌گيرد.

فرد در نوجواني ملغمه‌اي بسيار درهم از خود و ديگران را كشف مي‌كند و مي‌خواهد براي بازيافتن خويش، ديگران را طرد كند. بدين ترتيب است كه بحران بلوغ با تضادّورزي آغاز مي‌شود و حالتي كه هدف اصلي آن بيش از آنكه اشخاص باشد، متوجّة روابط آن چنان ريشه‌دار و عميقي است كه به نظر مي‌رسد تا اين زمان نوجوان به وجود آنها پي نبرده بوده است. در نتيجه احساس نارضايتي و ميل به تغيير در او به وجود مي‌آيد؛ ولي نخست نمي‌داند كه به كدام سو رو آورد و از اين جاست كه در احساسات و بازخوردهاي او حالت «دوسوگرايي» مشاهده مي‌شود. دوسوگرايي ترجمان عدم تعادل رواني و نوسانات بين قطبهاي افراطي، پيش از مرحلة توحيد‌يافتگي و بازگشت به تعادل در سطح جديد است. شكّ و سازندگي متناوباً يا همراه با يكديگر مطرح مي‌شوند. اين تناوب، علامت ظهور استعدادهاي جديد استدلالي و تركيبات ذهني است كه هنوز در مرحلة تمرين خود هستند؛ ولي نوجوان را قادر مي‌سازند كه از شناخت ظاهري اشياء فراتر رود و پديدآيي و قوانين حاكم بر آنها را دريابد.

اين دورة جديدي است كه همة جنبه‌هاي رواني را تحت الشّعاع قرار مي‌دهد و يك احساس كلّي عدم توافق و اضطراب بر زمينة اعمال، اشخاص و معلومات سايه مي‌افكند. در اين حركت به سوي تغييرات اساسي و بازگشت به ريشه‌هاست كه هشياري نسبت به خود كه هستة اصلي اين مرحله را تشكيل مي‌دهد و گذار به حالت بزرگسالي را مشخّص مي‌كند، ميسور مي‌گردد.

هشياري نسبت به خود وابسته به اثبات هويّتي است كه فرد را در مقابل دنياي بروني انساني و طبيعي قرار مي‌دهد. تنها در مرحلة بلوغ است كه «همسانسازي زماني» تحقّق مي‌يابد كه نه فقط روابط با دنياي بروني بلكه زندگي شخصي كودك را در وحدت و هويّت «من» گرد مي‌آورد و بدين ترتيب تداوم و ادامة حيات در بعد زماني تحقّق مي‌پذيرد.(منصور و دادستان،1371)

د) نظريّه‌هاي مربوط به انواع و ابعاد هيجان

ساير نظريّه‌ها اشاره‌اي به فرايند شكل‌گيري هيجان نمي‌كنند و در واقع به بيان انواع و ابعاد هيجان مي‌پردازند؛ مانند نظريّة فعّال‌سازي «اشلوزبرگ» و نظريّة تكاملي و تركيبي «پلاچيك». نظريّة «لپر» نيز به رابطة ميان انگيزه و هيجان توجّه كرده است.

نظريّة فعّال‌سازي «اشلوزبرگ»، رفتار هيجاني را در يك پيوستار جاي مي‌دهد. بر اين پايه، هيجان داراي سه بُعد كمّي، مطبوع-نامطبوع، و جذب-دفع است كه مي‌توان آن را با يك مخروط نشان داد. «پلاچيك» با اراية يك نظريّة تكاملي و تركيبي، هيجانها را از حيث شدّت، شباهت به يكديگر و قطبي بودن يا تضادّ طبقه‌بندي مي‌كند. بر اين اساس، هشت هيجان اصلي (شادي، پذيرش، ترس، تعجّب، غمگيني، نفرت، خشم، انتظار) وجود دارد كه از تركيب دوتايي آنها هيجانهايي مانند سلطه‌پذيري، حيرت، نوميدي، پشيماني، خوارشماري، پرخاشگري و خوش‌بيني حاصل مي‌شود. در واقع اين نظريّه به شكل‌گيري انواع هيجان مي‌پردازد. نظريّة انگيزشي «لپر» نيز بيان مي‌دارد كه مرز بين انگيزه و هيجان غالباً باريك است. تقريباً همة رفتارهاي مداوم و هدفگرا رنگ هيجاني دارند و اين رنگ هيجاني است كه انگيزش را براي زنجيره‌هاي طولاني رفتار آماده مي‌كند. در واقع هيجانها مانند انگيزه‌ها سبب تحريك‌شدگي، تحريك‌پذيري، تداوم و مهار فعّاليّتها مي‌شوند. (وايزر،2009؛ تامير و همكاران،2007)

خلاصه آنكه هيجان ممكن است در اثر واكنشهاي رفتاري آشكار به رويدادها يا دگرگونيهاي بدني به وجود ‌آيد يا آنكه از طريق ادراك، ارزشيابي و تفسير يا تعبير موقعيّت و پسخوراند، شكل ‌گيرد.

در هر حال هيجان به مثابة يك فرآيند رواني در گذار سنّي تحوّل مي‌يابد، ابتدا با «برانگيختگي حركتي» آغاز مي‌شود، و سپس با جلوة حركت به اكتشاف فضا مي‌انجامد؛ بنابراين كودك از راه واكنشهاي هيجاني نسبت به موقعيّتهاي مختلف هشيار مي‌گردد و سرانجام در نوجواني، به حالت «دوسوگرايي» همراه با «هشياري نسبت به خود» منجر مي‌شود.