هیجان‌ها نیز به اندیشه نیازمند هستند، زیرا هیجان‌ها و عواطف به خودی خود به‌طور مستقل نمی‌توانند از مفاهیم و معانی مشخصی برخوردار شوند. هیجان‌ها بدون تأثیر و تعامل با فرآیندهای شناختی و اندیشه‌ای نمی‌توانند به صورت مؤثر در رفتار و واکنش‌های فردی عمل کنند.

در نظریه هیجان اندیشه، این ارتباط متقابل میان اندیشه و هیجان به‌طور خاص برجسته می‌شود. در این چارچوب، هیجان‌ها نیاز دارند که به تصورات و تفکرات فرد پیوند خورده و تحت تأثیر آن‌ها قرار گیرند تا به شکل مناسب و مؤثر بروز کنند.

هیجان‌ها بدون اندیشه نمی‌توانند به درستی شکل بگیرند یا هدایت شوند. اندیشه‌ها برای پردازش، ارزیابی و تفسیر هیجان‌ها و موقعیت‌های مختلف ضروری هستند. همچنین، هیجان‌ها به اندیشه‌ها نیاز دارند تا آن‌ها را فعال کرده، جهت‌دهی کنند و از آن‌ها برای پاسخ‌دهی به چالش‌ها و موقعیت‌ها استفاده نمایند. بنابراین، این یک رابطه متقابل است که در آن هر دو، هم اندیشه و هم هیجان، به یکدیگر وابسته هستند و برای تحقق پاسخ‌های رفتاری، شناختی و هیجانی مؤثر به هم کمک می‌کنند.

دلایل نیاز هیجان به اندیشه

هیجان‌ها برای فهم و تفسیر موقعیت‌ها نیاز به چارچوب شناختی دارند

 هیجان‌ها اغلب به واسطه تحلیل و ارزیابی ذهنی از موقعیت‌ها بروز می‌کنند. به عبارت دیگر، هیجان‌ها در واکنش به اطلاعات و ارزیابی‌های ذهنی شکل می‌گیرند. برای مثال، وقتی فردی احساس ترس می‌کند، این احساس به دلیل ارزیابی ذهنی او از تهدید یا خطر به وجود می‌آید. بدون فهم و شناخت از وضعیت و جزئیات آن، هیجان نمی‌تواند به درستی به وجود آید.

هیجان‌ها نیاز به تفکر برای تنظیم پاسخ‌های رفتاری دارند

هیجان‌ها به خودی خود به رفتار خاصی منجر نمی‌شوند. بلکه برای بروز یک واکنش رفتاری مؤثر، باید با اندیشه و تصمیم‌گیری‌های آگاهانه ترکیب شوند. به عنوان مثال، فردی که دچار خشم می‌شود، ممکن است بدون تأمل اولیه واکنش‌های تند و غیرمؤثری نشان دهد. اما اگر او ابتدا اندیشه‌ای در خصوص عواقب رفتار خود داشته باشد، می‌تواند واکنش خود را به شکل معقول‌تری کنترل کند.

پردازش هیجانات نیازمند تفسیر شناختی است

در بسیاری از مواقع، هیجان‌ها خود را از طریق یک ارزیابی و تحلیل ذهنی از یک موقعیت بروز می‌دهند. مثلا، در مواجهه با یک موقعیت خطرناک، فرد ممکن است با احساس ترس مواجه شود، اما این احساس به واسطه تحلیل شناختی از تهدید و خطر موجود شکل می‌گیرد. بدون این ارزیابی‌های شناختی، هیجان‌ها نمی‌توانند خود را به‌طور مؤثر در ذهن فرد بروز دهند.

هیجان‌ها از اندیشه‌ها و تجارب گذشته تأثیر می‌پذیرند

هیجان‌ها در بسیاری از موارد به واسطه اندیشه‌هایی که درباره گذشته، تجربه‌های قبلی و یا انتظارات از آینده داریم شکل می‌گیرند. برای مثال، احساس اضطراب ممکن است ناشی از تفکر در مورد احتمالات منفی آینده یا تجربه‌های ناخوشایند قبلی باشد. بنابراین، هیجان‌ها برای درک و معنا دادن به موقعیت‌ها به تفکر نیاز دارند.

هیجان‌ها به‌طور مستقیم بر فرآیندهای شناختی تأثیر می‌گذارند

 هرچند هیجان‌ها می‌توانند تأثیرات منفی یا مثبت بر تصمیم‌گیری، تفکر و رفتار فرد داشته باشند، اما در غیاب تفکر و تحلیل ذهنی، ممکن است هیجان‌ها به‌طور کورکورانه و بدون کنترل بروز کنند. این وضعیت می‌تواند منجر به رفتارهای غیرمنطقی و هیجانی شود. به همین دلیل، اندیشه و هیجان باید به‌طور همزمان و در تعامل با یکدیگر عمل کنند تا فرد بتواند به بهترین شکل ممکن با موقعیت‌های مختلف روبه‌رو شود.

نمونه هایی از تعامل هیجان و اندیشه

ترس و ارزیابی شناختی

هنگامی که فرد در موقعیتی قرار می‌گیرد که ممکن است خطرناک باشد (مثلاً در مواجهه با یک حیوان وحشی)، اندیشه فرد به سرعت ارزیابی می‌کند که آیا این موقعیت تهدیدی برای او دارد یا نه. بر اساس این ارزیابی، هیجان ترس بروز می‌کند تا فرد را به واکنش‌های حفاظتی سوق دهد.

خشم و پردازش شناختی

اگر فردی مورد بی‌احترامی قرار گیرد، ممکن است ابتدا به این موقعیت واکنش هیجانی (خشم) نشان دهد. اما این خشم به دلیل تفکر و تحلیل بیشتر در مورد دلالت‌ها و پیامدهای چنین رفتاری ممکن است تعدیل یا به شکل متفاوتی بروز کند.

شادی و تفکر مثبت

احساس شادی و خوشحالی نیز به تفکرات مثبت و ارزیابی‌های خوشایند از موقعیت‌ها بستگی دارد. در مواقعی که فرد به انجام کاری که برایش خوشایند است می‌پردازد، تفکرات مثبت و باور به موفقیت باعث شدت گرفتن شادی و هیجان مثبت می‌شود.