نظریه هیجان اندیشه، با تأکید بر یکپارچگی و تعامل پویا بین شناخت (اندیشه) و هیجان، ممکن است در تعارض با برخی از مکاتب فلسفی قرار گیرد که در آن‌ها این دو حوزه از هم جدا یا به‌طور مستقل از هم در نظر گرفته شده‌اند. این نظریه به‌ویژه با مکاتب دکارتی و مکاتب متفکران تحلیلی که به تفکیک میان ذهن و عاطفه و یا تأکید بر عقلانیت به‌عنوان اصل برتر فکر می‌کنند، در تضاد است.

نظریه هیجان اندیشه با برخی مکاتب فلسفی مانند دوگانه‌گرایی دکارتی، عقل‌گرایی افلاطونی و رفتارگرایی در تعارض است. این نظریه، بر یکپارچگی و تعامل میان شناخت و هیجان تأکید دارد و برخلاف این مکاتب، به رابطه پیچیده و هم‌افزای این دو بعد از فرآیندهای ذهنی انسان توجه می‌کند. این رویکرد به‌ویژه در دنیای معاصر می‌تواند به‌عنوان یک نظریه پویا و جامع برای فهم فرآیندهای شناختی و هیجانی در نظر گرفته شود که می‌تواند در برابر محدودیت‌های رویکردهای سنتی و تحلیلی ایستادگی کند.

1. دوگانه‌گرایی دکارتی (Cartesian Dualism)

دوگانه‌گرایی دکارتی، که توسط رنه دکارت مطرح شد، به‌طور مشخص ذهن (روح) و بدن (ماده) را از یکدیگر تفکیک می‌کند. طبق این دیدگاه، ذهن و بدن به‌طور مستقل از هم عمل می‌کنند و هیچ‌گونه تعامل مستقیمی بین آن‌ها وجود ندارد. در این مکتب، فعالیت‌های شناختی (مانند تفکر و اندیشه) به ذهن و فعالیت‌های هیجانی و جسمی (مانند احساسات و واکنش‌های بدنی) به بدن نسبت داده می‌شود.

نظریه هیجان اندیشه، بر خلاف دوگانه‌گرایی دکارتی، بر تعامل و هم‌افزایی میان شناخت و هیجان تأکید دارد و به‌طور ویژه به این ایده پرداخته که هیجان و اندیشه نمی‌توانند به‌طور مجزا از هم عمل کنند. در حقیقت، این نظریه به‌دنبال آن است که نشان دهد شناخت و هیجان به‌طور هم‌زمان و به‌صورت یکپارچه در فرآیندهای ذهنی درگیر هستند.

2. مکتب عقل‌گرایی افلاطونی (Platonic Rationalism)

عقل‌گرایی افلاطونی به‌ویژه در فلسفه غرب از اهمیت زیادی برخوردار است و تأکید آن بر این است که عقل یا رعایت اصول منطقی، مهم‌ترین اصل برای رسیدن به دانش و حقیقت است. در این دیدگاه، عواطف و احساسات می‌توانند مانع از درک صحیح و رسیدن به حقیقت شوند.

در مقایسه با این رویکرد، نظریه هیجان اندیشه تأکید دارد که هیجان و اندیشه نه تنها به‌طور همزمان عمل می‌کنند بلکه یکدیگر را تسهیل و تقویت می‌کنند. به عبارت دیگر، هیجان می‌تواند به بهبود فرآیندهای شناختی و حل مسأله کمک کند، در حالی که عقل‌گرایی افلاطونی بیشتر بر تفکیک عقل از هیجان تأکید دارد و اعتقاد دارد که عقل باید بر احساسات غلبه کند.

3. مکتب رفتارگرایی (Behaviorism)

رفتارگرایی به‌ویژه در قرن بیستم تأکید داشت که تنها باید بر رفتارهای قابل مشاهده و قابل اندازه‌گیری انسان‌ها توجه داشت و هرگونه توجه به فرآیندهای درونی (مانند تفکر و هیجان) را غیرعلمی می‌دانست. طبق این مکتب، شناخت و هیجان به‌عنوان پدیده‌های درونی و ذهنی، نمی‌توانند موضوع مطالعه علمی قرار گیرند.

نظریه هیجان اندیشه با این دیدگاه به دلیل تأکیدش بر بررسی فرآیندهای ذهنی و درونی و تأثیرات متقابل آنها بر یکدیگر، در تضاد است. این نظریه در پی آن است که تعامل میان اندیشه و هیجان را در فرآیندهای ذهنی و شناختی بررسی کند، در حالی که رفتارگرایی به این فرآیندها بی‌توجه است و به جای آن بر رفتارهای قابل مشاهده تأکید دارد.

4. مکتب تحلیل‌گرایی (Analytic Philosophy)

فلسفه تحلیلی که به‌ویژه در سنت فلسفی انگلوساکسونی تأکید دارد، غالباً به تفکیک‌های دقیق مفهومی و منطقی پرداخته و در نظر دارد که مفاهیم باید به‌طور مشخص و دقیق تعریف شوند. در این فلسفه، آگاهی و هیجان به‌طور مستقل از یکدیگر تحلیل می‌شوند و نسبت‌های آنها در قالب مفاهیم دقیق و جزئی مورد بحث قرار می‌گیرد.

نظریه هیجان اندیشه با این رویکرد در تضاد است زیرا بیشتر بر یکپارچگی و تعامل میان شناخت و هیجان تأکید دارد و تلاش می‌کند که مرزهای مفهومی میان این دو را کنار بگذارد. این در حالی است که فلسفه تحلیلی ممکن است سعی در تفکیک بیشتر و تعریف دقیق‌تر هرکدام از این مفاهیم داشته باشد.

5. مکتب تجربی‌گرایی (Empiricism)

تجربی‌گرایی، که نمایندگان آن مانند جان لاک و دیوید هیوم به آن اشاره دارند، به این باور است که تمامی دانش انسان از تجربه حسی و مشاهده ناشی می‌شود و هرگونه شناخت یا اندیشه‌ای باید از تجربه‌های مستقیم حاصل گردد.

نظریه هیجان اندیشه، در حالی که بر تعامل میان شناخت و هیجان تأکید می‌کند، ممکن است با برخی از جنبه‌های تجربی‌گرایانه که تنها به فرآیندهای حسی و تجربی توجه دارند، در تعارض قرار گیرد. به ویژه، زمانی که فرآیندهای ذهنی مانند هیجان‌ها به‌عنوان بخشی از تجربه غیرحسی در نظر گرفته شوند، این نظریه می‌تواند با محدودیت‌های تجربی‌گرایی در تبیین و مطالعه این پدیده‌ها مخالف باشد.