فیزیکالیسم در تلاش برای تقلیل همه پدیده‌های انسانی به فیزیک و ماده، قادر به تبیین کامل جلوه‌های هوش تجربی نیست. تجربه‌های انسانی، مانند تجسم، تیزبینی و هماهنگی، شامل ابعاد شناختی، عاطفی و معنایی هستند که از چارچوب مادی و فیزیکی فراتر می‌روند. این محدودیت‌ها نشان می‌دهند که برای فهم بهتر هوش تجربی و پدیده‌های انسانی، نیازمند رویکردهای جامع‌تر مانند پدیدارشناسی، روان‌شناسی وجودی، و نظریه‌های چندبعدی ذهن-بدن هستیم.(جکسون،1982؛ ، ناجل، 1974)

ردّ فیزیکالیسم بر اساس جلوه‌های هوش تجربی می‌تواند با بررسی ابعاد گسترده‌تر تجربه انسانی و توانایی‌های شناختی-حرکتی آغاز شود. فیزیکالیسم یا ماده‌گرایی فکری، بر این باور است که همه چیز در نهایت به فرآیندهای فیزیکی و مادی قابل کاهش است. اما جلوه‌های هوش تجربی نشان می‌دهند که تجربه انسانی نمی‌تواند صرفاً به فیزیک و ماده تقلیل یابد، چراکه این جلوه‌ها به لایه‌های پیچیده‌تر از صرفاً فعالیت فیزیکی یا فیزیولوژیکی اشاره دارند. در اینجا به هر یک از جلوه‌های مطرح‌شده و ارتباط آن‌ها با رد فیزیکالیسم می‌پردازیم:

جلوه‌های هوش تجربی نشان می‌دهند که تجربه انسانی به سطوح پیچیده‌ای از ادراک، احساس، معنا، و تعاملات میان‌ذهنی و میان‌بدنی بستگی دارد. این سطوح، تجربه را از حالت صرفاً فیزیکی فراتر می‌برند. فیزیکالیسم قادر نیست پدیده‌هایی مانند معنای هدفمند حرکات، تأثیرات عاطفی بر جسم، یا فرآیند یادگیری و هماهنگی حرکتی را به‌طور کامل توضیح دهد. در عوض، تجربه انسانی به یکپارچگی میان جسم، ذهن، و روح اشاره دارد که از چارچوب فیزیکالیسم فراتر می‌رود و نیاز به دیدگاه‌های جامع‌تر مانند پدیدارشناسی یا رویکردهای وجودگرایانه  دارد.(کلارک و چالمرز، 1998)

در ادامه، محدودیت‌های فیزیکالیسم در تبیین این جلوه‌ها بررسی می‌شود:

۱. تجسم: پیوند میان بدن و معنا

در تجسم، فرد نه‌تنها فعالیت‌های بدنی انجام می‌دهد، بلکه درگیر معنای این فعالیت‌ها و هدف‌مندی آن‌ها نیز هست. برای مثال، فردی که دائماً به دنبال رشد و پیشرفت است، نه‌تنها از حرکات بدنی خود استفاده می‌کند، بلکه انگیزه‌ها، ارزش‌ها، و هدف‌های بلندمدت خود را نیز در این حرکات تلفیق می‌کند. این جنبه به وضوح نشان می‌دهد که فعالیت‌های بدنی تنها بر اساس فیزیک قابل توضیح نیستند؛ بلکه تجربه انسانی شامل ابعاد روان‌شناختی، معنایی، و حتی فلسفی است.

تجسم تنها به عملکردهای فیزیولوژیکی یا عصبی محدود نمی‌شود. در این جلوه، حرکات و فعالیت‌های بدنی با اهداف، انگیزه‌ها و ارزش‌های فردی معنا پیدا می‌کنند. برای مثال، فردی که دائماً به دنبال پیشرفت است، حرکاتش منعکس‌کننده معنا و هدفی است که از چارچوب فیزیکی صرف فراتر می‌رود.

فیزیکالیسم نمی‌تواند توضیح دهد که چرا و چگونه فرد از حرکت بدنی خود برای رسیدن به اهداف معنوی یا شخصی استفاده می‌کند. فیزیکالیسم همچنین نمی‌تواند توضیح دهد که چگونه معنا، هدف‌مندی، و انگیزه‌های غیرمادی از فعالیت‌های مادی بدن ناشی می‌شوند. این مفاهیم، به‌ویژه در زمینه‌هایی مانند روان‌شناسی و فلسفه، به ابعادی فراتر از فیزیک نیاز دارند.

۲. تیزبینی: تجربه‌های عاطفی و روان‌شناختی

تیزبینی به جنبه‌های عاطفی و روان‌شناختی اشاره دارد که به سختی می‌توان آن‌ها را صرفاً با فرآیندهای فیزیکی توضیح داد. فردی که درگیر احساساتی مانند دلشوره، خستگی یا بی‌تابی است، تجربه‌ای فراتر از حالت‌های فیزیولوژیکی دارد. این احساسات ممکن است به مسائل هویتی، وجودی، یا حتی معنوی مرتبط باشند. برای مثال، دلهره و تردید هنگام مواجهه با مشکلات، ناشی از لایه‌های عمیق‌تر آگاهی و درک انسانی است.

در تیزبینی، احساساتی مانند دلشوره، خستگی یا بی‌تابی با عوامل شناختی، عاطفی، و حتی وجودی مرتبط هستند. این احساسات را نمی‌توان صرفاً به فعالیت‌های عصبی یا شیمیایی تقلیل داد، چراکه آن‌ها در بافتی معنایی و در ارتباط با زندگی و محیط فرد شکل می‌گیرند.

فیزیکالیسم نمی‌تواند به‌طور کامل توضیح دهد که چگونه احساسات و ادراکات پیچیده انسانی (مانند دلشوره یا اطمینان) از مواد و فرآیندهای فیزیکی ناشی می‌شوند. فیزیکالیسم همچنین در توضیح این‌که چگونه فرآیندهای فیزیکی می‌توانند تجربه‌های ذهنی غنی و چندلایه‌ای مانند ترس، امید، یا شک را ایجاد کنند، ناتوان است. این مسئله، به‌ویژه در فلسفه ذهن، به عنوان "مسئله دشوار آگاهی مطرح می‌شود.

۳. هماهنگی: ارتباط میان ذهن، بدن، و استرس

هماهنگی حرکتی، که به توانایی فرد برای انجام حرکات پیچیده اشاره دارد، تنها به فرآیندهای فیزیکی یا عصبی قابل کاهش نیست. فردی که حرکات ورزشی را یاد می‌گیرد و با دقت آن‌ها را انجام می‌دهد، از نوعی هوش حرکتی-شناختی بهره می‌گیرد که شامل درک، تحلیل، و یادگیری است. با این حال، وقتی این فرد تحت استرس قرار می‌گیرد و بدنش دچار لرزش می‌شود، ارتباطی میان ذهن و بدن شکل می‌گیرد که نمی‌توان آن را صرفاً به فعل و انفعالات شیمیایی یا الکتریکی تقلیل داد.

ارتباط بین فشار روانی و واکنش فیزیکی (لرزش بدن) نشان می‌دهد که ذهن و بدن در یک رابطه پیچیده و دوسویه قرار دارند که فراتر از توضیحات فیزیکی صرف است.

هماهنگی شناختی-حرکتی نشان می‌دهد که توانایی‌های بدنی به فرآیندهای یادگیری، توجه، و آگاهی وابسته‌اند. فردی که به فعالیت‌های ورزشی مشغول است، از درکی شناختی و حسی استفاده می‌کند که صرفاً با واکنش‌های عصبی قابل توضیح نیست. همچنین، زمانی که استرس باعث لرزش بدن می‌شود، تعامل پیچیده‌ای میان ذهن و بدن رخ می‌دهد. فیزیکالیسم نمی‌تواند تعامل دوسویه و پیچیده میان ذهن و بدن را به‌طور کامل توضیح دهد. لرزش بدن در شرایط استرس‌زا نه‌تنها واکنش عصبی است، بلکه با ابعاد روانی مانند اضطراب و ترس نیز مرتبط است که نمی‌توان آن‌ها را به حالت‌های فیزیکی صرف کاهش داد.

۴. ناتوانی در تبیین معنا و تجربه شخصی

هوش تجربی شامل تجربه‌های شخصی و معنا‌دار است که برای هر فرد منحصر‌به‌فرد است. این تجربه‌ها در بافتی اجتماعی، فرهنگی و ذهنی شکل می‌گیرند و به عوامل فراتر از ماده وابسته‌اند.

فیزیکالیسم، به دلیل نگاه تقلیل‌گرایانه خود، نمی‌تواند این تجربه‌های شخصی و معنا‌دار را توضیح دهد. چراکه تجربه‌های شخصی شامل بعدی ذهنی و پدیدارشناسانه است که از ماده و فیزیک فراتر می‌رود.

۵. مسأله آگاهی و ذهن

یکی از محدودیت‌های کلیدی فیزیکالیسم، ناتوانی در توضیح آگاهی است. جلوه‌های هوش تجربی نشان می‌دهند که آگاهی انسان شامل لایه‌های متعددی از تجربه‌های ذهنی، عاطفی و معنایی است که به‌سختی می‌توان آن‌ها را به فرآیندهای فیزیکی تقلیل داد.

مسئله دشوار آگاهی، که شامل توضیح کیفیت ذهنی یا پدیداری تجربه است (مانند اینکه "احساس اضطراب" یا "لذت" چگونه است)، فراتر از دامنه فیزیکالیسم باقی می‌ماند.