مکتب روانشناسی تعاملی بر و مبانی نظری خاصّی پیریزی شده است که بر یکپارچگی ماهوی «هستی»، «شناخت»، «انسان»، «نظام ارزشی» و «پاکی سرشت»تأکید میورزد.
هستی و شناخت هیچ یک بر دیگری تقدّم ندارد؛ بلکه دو تعبیر از یک حقیقت هستند: هستی همان شناخت است و شناخت همانا هستی.
هستی هر پدیدهای یعنی «آنچه به آن پدیده، پایداری میدهد» و شناخت نیز یعنی «دریافت حقیقت هر پدیده» و حقیقت یعنی «آنچه به یک پدیده، پایداری میدهد». پس یکپارچگی هستی و شناخت یعنی «دریافت پایداری هر پدیدهای». لذا «حقیقت» به معنای «پایداری»، نقطه وحدت یافته «هستی» و«شناخت» تلقّی میشود.
از سوی دیگر، هستی قائم به ذات خویش نیست، بلکه قوام و استواریاش را از انسان اخذ میکند. انسان در نقطه پیوند هستی و شناخت، جای دارد. در واقع پیوند وحدت یافته هستی و شناخت بر وجود انسان، پایداری یافته است. با محوریّت انسان، یکپارچگی هستی و شناخت تحقّق مییابد. لذا به بیان دیگر، پایداری وحدت یافته هستی و شناخت به انسان است.
سرشت پاک در ذاتش دربرگیرندۀ ارزشهاست؛ یعنی ارزشها ذاتی هستند و در سرشت پاک جای دارند. این پاکی، روشنی میبخشد و شناخت به مثابۀ روشنی حقیقت، در سرشت پاک جای دارد. پس شناخت مبتنی بر نظام ارزشی است و سرشت پاک در ذات آفرینش انسان جای دارد.
برایند همه آن چه بیان شد، حقیقتی واحد مبتنی بر«حقّ»، مرکّب از انسان، هستی، شناخت، پاک سرشتی و ارزشهاست.
افزون بر آن، «انسان» به مثابه حقیقتی دگرگون پذیر میتواند خاستگاه تحوّل هر پدیدۀ دیگری بلکه جمله هستی شود و آدمی در قبال چنین تحوّلاتی «مسؤولیّت» دارد. از این اصل به عنوان «دگرگونی مسؤولانه» یاد میکنیم.
اندیشه
اندیشه اشاره به هر آنچه دارد که در ذهن به تصوّر آید. از آن جا که هر تصدیقی در عرف منطق صوری قابل تبدیل به تصوّر است. لذا تصوّر، خمیر مایه و شاکله هر اندیشهای است. آدمی هیچ گاه و آنی از تصوّر منفک نیست؛ پس همواره با تصوّر، زندگی میکند. با این بیان بدیهی است که تصوّرات چه ارادی و چه غیرارادی، منبعی بس مهمّ در تکوین هر پدیده روانی قلمداد میشوند.
دریافت حسّی
دریافت حسّی مربوط به هر چیزی است که از سوی پنج حسّ حاصل میآید.
پدیدههای روانی متأثر از آن چیزهایی است که دیده، شنیده، بوییده، چشیده و لمس میشوند. ظاهرا دریافتهای شنوایی و بینایی از نقش برجسته تری برخوردارند.
در مجموع به دریافتهای حسّی که معمولاً فرایندی ارتجالی دارند، اصطلاحاً «یادگیری تکوینی» اطلاق میشود. این نوع یادگیری در مقابل «یادگیری توجّهی» که ماهیّت آگاهانه و ارادی دارد، قرار میگیرد.
سرشت
سرشت دلالت بر هر آنچه دارد که به عنوان ذات، فطرت، غریزه و نهاد از آن یاد شود و در نهان بشر جای دارد. سرشت از فطرت بر میخیزد که نوعی آفرینش خاصّ است. سرشت با نقشهایش هر دستاورد روانی را دچار پیچیدگی کرده و سبب تحیّر روانشناسان میشود. شناخت سرشت، غایت روانشناسی است و آمال بزرگترین روانشناسان تاریخ را تشکیل میدهد.
نیاز
نیاز به هر آنچه اشاره دارد که موجب حیات و زندگی روان میشود و بی توجّهی بدان دیر یا زود به «مرگ روان» میانجامد.
امنیّت، تفرّد و پیشرفت سه نیاز بنیادین هر انسانی را تشکیل میدهند.
پیوند
پیوند دالّ برآن است که بتوان از آن به مثابه رابطه با شخص و یا شیء در محیط زندگی یاد کرد.
پیوند از گرایشی متقابل با وزن و گرانسنگی متفاوت بهره مند است.
به طور کلی دو نوع ملاک در پدیدآیی و شکل گیری هر پیوندی وجود دارد:
آشکار: به خوبی آگاهی وجود دارد بدون هیچ گونه ابهامی
پنهان: عوامل نهفته که طیّ سالها در لایههای زیرین روان جای دارد گرایشها و احساسهایی که ته نشین شده اند و در هر پیوندی خودنمایی میکند و بروز مییابند و بر پیوند و فرایند آن اثر میگذارند
کنش
کنش دالّ بر هر چیزی است که در اعضاء و جوارح تن و بدن بروز یابد و بی تردید متأثّر از ویژگیهای جسم است.
توانایی
توانایی ناظر به هر ظرفیّت، نیرو و قوّهای است که به نظام روان تعلّق دارد. ظرفیت یادگیری و ظرفیت کنشوری دو توانایی مهمّ بشری را تشکیل میدهند که تا به حال شناخته شده اند.
دیدگاه خود را بنویسید