مقدمه
خلاقیت به عنوان توانایی تولید ایدهها یا محصولاتی که هم نوآورانه و هم مناسب باشند تعریف میشود. این ویژگی نقشی اساسی در پیشرفت علوم، هنر و حل مسائل زندگی روزمره ایفا میکند
از دید روانشناسی، خلاقیت یک پدیدهی پیچیده و چندبعدی است که تحت تأثیر عوامل گوناگونی قرار دارد. پژوهشها نشان دادهاند که ویژگیهای فردی (از جمله خصوصیات شخصیتی)، فرایندهای شناختی (شیوههای فکر کردن و حل مسئله) و تجربه (دانش و مهارتهای حاصل از آموزش و کار) از مهمترین عوامل مؤثر بر خلاقیت هستند. در این گزارش، تأثیر هر یک از این سه عامل بر خلاقیت بررسی شده و چگونگی ارتباط آنها با یکدیگر و با خلاقیت تبیین میگردد. برای این منظور، به مطالعات علمی و نظریههای روانشناسی استناد شده و مدلهای نظری مرتبط معرفی میشوند تا چارچوب مفهومی این روابط روشنتر گردد.
ویژگیهای شخصیتی و خلاقیت
یکی از ابعاد مهم در مطالعه خلاقیت، شخصیت افراد است. تحقیقات متعدد نشان میدهد برخی ویژگیهای شخصیتی خاص در افراد خلاق به طور برجستهای مشاهده میشود. در چارچوب مدل پنجعاملی شخصیت، صفت «گشودگی به تجربه» قویترین همبستگی را با خلاقیت دارد
افراد دارای گشودگی بالا تمایل بیشتری به تخیل، کنجکاوی ذهنی، علاقه به تجربههای نو و دیدگاههای غیرمتعارف دارند که همگی بذرهای شکلگیری ایدههای خلاق هستند. متاآنالیزهای شخصیتی نیز الگوی ثابتی را در شخصیت افراد خلاق نشان دادهاند: به طور کلی این افراد ذهنی بازتر، انعطافپذیرتر و کمتر مقید به سنتها هستند
به عنوان مثال، در یک مرور جامع، گریگوری فیست (1998) نتیجه گرفت که افراد خلاق در مقایسه با سایرین، گشودگی بالاتر، همنوایی کمتر با قواعد متداول (نوعی غیرسنتی بودن)، وظیفهشناسی (وجدان) پایینتر، اعتماد به نفس بیشتر و روحیهی مستقل و ریسکپذیری دارند.
این صفات شخصیتی موجب میشود که فرد خلاق ایدههای جدید را با آغوش باز بپذیرد و از شکست یا داوری منفی هراسی نداشته باشد. از سوی دیگر، پژوهشها حاکی از آن است که تأثیر ویژگیهای شخصیتی بر خلاقیت ممکن است در زمینههای مختلف کمی متفاوت باشد. برای نمونه، کافمن و همکاران (2016) دریافتند که جنبهی تخیلیتر گشودگی بیشتر پیشبینیکنندهی خلاقیت در حوزههای هنری است، در حالی که جنبهی تحلیلیتر آن با خلاقیت علمی ارتباط قویتری دارد.
همچنین در برخی مطالعات، برونگرایی نیز به عنوان عاملی کمککننده در بروز خلاقیت به ویژه در فعالیتهای هنری شناخته شده است.
با این حال، باید توجه داشت که هیچ ویژگی شخصیتی واحدی تضمینکننده خلاقیت نیست، بلکه ترکیبی متوازن از صفاتی همچون انعطافپذیری روانی، استقلال رأی، تحمل ابهام و انگیزش درونی زمینه را برای تفکر خلاق فراهم میکند. به بیان دیگر، شخصیت فرد نقش تسهیلکننده یا بازدارنده در فرآیند خلاقیت ایفا میکند؛ فردی با ذهنیت باز، کنجکاو و ریسکپذیر آمادگی بیشتری برای ارائه ایدههای ابتکاری دارد در حالی که شخصیت بسیار محافظهکار یا سختگیر نسبت به نظم و عرف ممکن است مانع جریان آزاد اندیشههای نو شود.
راهبردهای شناختی و خلاقیت
خلاقیت تا حد زیادی از فرآیندهای شناختی و راهبردهای فکری فرد سرچشمه میگیرد. منظور از راهبردهای شناختی، شیوهها و تکنیکهایی است که فرد برای تفکر، حل مسئله و تولید ایده به کار میبندد. مطالعات کلاسیک روانشناسی شناختی نشان دادهاند که تفکر واگرا یکی از فرایندهای کلیدی در خلاقیت است.
تفکر واگرا به معنای توانایی تولید ایدههای متعدد و متنوع در پاسخ به یک مسئلهٔ باز است و در تقابل با تفکر همگرا (یافتن تنها یک پاسخ صحیح) قرار میگیرد. پژوهشها تایید کردهاند که توانایی واگرایی ذهن با عملکرد خلاقانه مرتبط است و اغلب به عنوان شاخصی از پتانسیل خلاقیت به کار میرود.
به بیان دیگر، هرچه فرد بتواند در مواجهه با یک پرسش یا مسئله، پاسخها و راهحلهای بیشتری (و متفاوتتری) تولید کند، از نظر خلاقیت قویتر تلقی میشود. این نوع تفکر خود متکی بر مجموعهای از فرایندهای شناختی اجرایی مانند انعطافپذیری شناختی، حافظه کاری و مهار پاسخهای قالبی است.
به طور خاص، انعطافپذیری ذهن – یعنی توانایی تغییر در شیوهٔ فکر کردن و جابهجا شدن بین ایدهها یا دیدگاههای مختلف – یک مهارت شناختی مهم برای خلاقیت به شمار میرود. جالب آنکه شواهد تجربی نشان میدهد میتوان از طریق آموزش و تمرین ذهنی این مهارتها را تقویت کرد. برای مثال، در یک برنامه آموزشی یکساله که با هدف پرورش تفکر خلاق طراحی شده بود، دانشجویانی که در این دوره شرکت کردند افزایش معناداری در مهارت ایدهپردازی و انعطافپذیری شناختی نشان دادند.
این یافته حاکی از آن است که راهبردهای شناختی مرتبط با خلاقیت اکتسابیاند و میتوان با مداخلات آموزشی مناسب، قدرت خلاقیت را ارتقا داد.
علاوه بر تفکر واگرا، راهبردهای شناختی خاص دیگری نیز به تسهیل خلاقیت کمک میکنند. یکی از این راهبردها، تفکر استعاری و قیاسی است که به معنای برقراری ارتباط میان حوزههای ظاهراً نامرتبط و الهام گرفتن از شباهتها است. استفاده از قیاس میتواند به تولید راهحلهای بدیع منجر شود. نمونهای معروف از این رویکرد را میتوان در حل یک مشکل مهندسی توسط طراحان قطار سریعالسیر ژاپن (شینکانسن) مشاهده کرد: آنها برای کاهش صدای بلندی که هنگام خروج قطار از تونل ایجاد میشد، از شکل نوک پرندهی ماهیخوار (مرغان ماهیخوار هنگام شیرجه به آب صدای کمی ایجاد میکنند) الگوبرداری کردند و طراحی دماغهی قطار را بر اساس آن انجام دادند.
این تفکر مبتنی بر مشابهت نشان میدهد که چگونه نگاه به مسئله از دریچهای تازه و الهام از حوزههای دیگر (در اینجا دنیای طبیعت) میتواند به ایدههای خلاقانه بیانجامد. راهبردهای دیگری نظیر بازتعریف مسئله (دیدن مسئله از زوایای جدید)، تفکر پرسشی (به چالش کشیدن مفروضات) و حتی بهرهگیری مناسب از فرایند نهفتگی نیز در ادبیات خلاقیت به عنوان ابزارهایی برای افزایش بینش خلاق مطرح شدهاند. به طور خلاصه، فرایند شناختی بستر تولید خلاقیت است و هرچه ذهن فرد در پیمودن مسیرهای جدید و شکستن چارچوبهای فکری چابکتر باشد، احتمال بروز خلاقیت بیشتر خواهد بود.
تجربه و خلاقیت
عامل مهم دیگر در خلاقیت، تجربیات فرد و دانش اندوختهشدهی او در طول زمان است. منظور از تجربه در این زمینه هم تجربهی تخصصی در یک حوزه (دانش و مهارتهای مربوط به یک زمینهی خاص) و هم تجربیات متنوع زندگی است که میتواند دیدگاه فرد را گسترش دهد. نظریههای خلاقیت اغلب بر وجود دانش زمینهای کافی به عنوان پیشنیاز خلاقیت تاکید دارند؛ فرد برای خلق یک ایده نو باید ابتدا بر حوزهٔ مربوطه تسلط نسبی داشته باشد تا بتواند مرزهای دانش موجود را جابجا کند.
به عبارت دیگر، بدون داشتن تخصص و اطلاعات کافی، یافتن مسائل جالب و حل خلاقانهٔ مشکلات در یک زمینه دشوار است.
یک قانون مشهور در روانشناسی خلاقیت به نام قاعدهٔ دهساله (ده سال تمرین) نیز بیان میکند که معمولاً رسیدن به اوج نبوغ و نوآوری در یک حوزه مستلزم حدود ده سال کار و تجربه مستمر در آن زمینه است. این امر نقش تجربه و دانش انباشتهشده را در دستیابی به دستاوردهای خلاق برجسته میکند. با این حال، تجربه یک تیغ دوسو است: هرچند تخصص عمیق و تمرکز طولانیمدت در یک رشته پایهٔ لازم خلاقیت را تشکیل میدهد، اما محدود شدن بیش از حد به یک حوزه میتواند انعطافپذیری فکری را کاهش داده و مانع مشاهده راهحلهای نو گردد.
پژوهشها نشان دادهاند که هرچه دانش و تجربه فرد در یک زمینه افزایش مییابد، خطر اسیر شدن در چارچوبها و مفروضات رایج همان حوزه بیشتر میشود و فرد ممکن است نسبت به ایدههای خارج از چارچوب کمتر پذیرش نشان دهد.
به همین دلیل، روانشناسان خلاقیت توصیه میکنند که افراد خلاق علاوه بر تعمیق تخصص خود، به کسب تجارب متنوع نیز بپردازند. برخورداری از دانش گسترده در حوزههای گوناگون و قرار گرفتن در معرض دیدگاهها و فرهنگهای مختلف میتواند به شکلگیری ارتباطات تازه میان مفاهیم و تولید ایدههای نو بیانجامد.
مطالعات نشان میدهد افرادی که در چندین زمینه دانش دارند یا با رشتههای متفاوت تعامل دارند، اغلب در حل مسائل پیچیده خلاقانهتر عمل میکنند.
حتی در علوم، محققانی که در ابتدای کار علمی خود علاوه بر حوزهی تخصصیشان به زمینههای دیگر نیز سرک میکشند، فواید خلاقانهای از دانش میانرشتهای کسب میکنند.
نوع خاصی از تجربهٔ متنوع که مورد توجه پژوهشگران قرار گرفته، تجربیات چندفرهنگی است. قرار گرفتن در معرض فرهنگها، زبانها و شیوههای زندگی متفاوت میتواند ذهن را از قالبهای تثبیتشدهٔ فرهنگ خودی رها کرده و دیدگاههای جدیدی ارائه دهد. یک مطالعهی برجسته توسط لونگ و همکاران (2008) نشان داد که تجربهی زندگی در چند فرهنگ مختلف به تنهایی میتواند خلاقیت را افزایش دهد.
در این پژوهش، میزان گستردگی تجربیات چندفرهنگی افراد با عملکرد خلاقانهٔ آنها در حل مسائل (آزمونهای بینش، تداعی کلمات دور و ایدهپردازی) رابطه مثبت داشت.
به علاوه، اینگونه تجربهها باعث تقویت فرایندهای شناختی پشتیبان خلاقیت – نظیر توانایی بازیابی دانش نامتعارف و تلفیق ایدهها از فرهنگهای مختلف – میشوند.
البته بهرهگیری از مزایای تجربههای متنوع مشروط به آن است که فرد نسبت به فرهنگها و دیدگاههای جدید گشوده باشد و محیط نیز تفکر خارج از چارچوب را تشویق کند.
به طور کلی، میتوان گفت تجربه و دانش، ماده خام خلاقیت را فراهم میآورند؛ هر چه گنجینهٔ تجربیات فرد وسیعتر و متنوعتر باشد، احتمال ایجاد پیوندهای نو میان مفاهیم پراکنده و در نتیجه ظهور خلاقیت بیشتر میشود. در عین حال، حفظ تعادل بین عمق (تخصص) و وسعت (تنوع تجربه) برای حداکثر کردن خلاقیت ضروری است، چرا که هر دو بعد در کنار هم به خلاقیت غنا میبخشند.
مدلها و چارچوبهای نظری مرتبط با خلاقیت
در ادامه به چند نمونه از این چارچوبها اشاره میکنیم:
مدل سه مؤلفهای خلاقیت بر اساس نظریه آمابیل
خلاقیت در نقطهی تلاقی تخصص و دانش (تجربه)، مهارتهای تفکر خلاق و ویژگیهای فردی و انگیزش درونی پدیدار میشود (ناحیه هاشورخورده، که آمابیل از آن با عنوان "محل جادوی خلاقیت" یاد میکند). این مدل تاکید میکند که برای دستیابی به یک نتیجه خلاقانه، حضور همزمان هر سه عامل ضروری است. برای تبیین تعامل عوامل فوق (شخصیت، شناخت و تجربه) در شکلگیری خلاقیت، روانشناسان چندین الگوی نظری پیشنهاد دادهاند. وجه مشترک این الگوها آن است که خلاقیت را حاصل همگرایی چند عامل میدانند نه محصول یک عامل منفرد.
یکی از شناختهشدهترین نظریهها، مدل مؤلفهای خلاقیت است که توسط ترزا آمابیل (1983) ارائه شد. آمابیل خلاقیت را نتیجهی تعامل سه مولفهی درونی فرد و یک مولفهی بیرونی میداند.
مولفههای درونی عبارتاند از: مهارتهای مربوط به حوزه (دانش، تخصص و استعداد در زمینهی کاری مرتبط)، فرایندها و مهارتهای خلاقیتمرتبط (شامل سبکهای شناختی و ویژگیهای شخصیتی که تفکر نوآورانه را تسهیل میکنند مثل استقلال رأی، ریسکپذیری و انعطافپذیری ذهنی) و انگیزش درونی نسبت به فعالیت مورد نظر.
مولفهی چهارم نیز محیط یا فضای اجتماعی پیرامون فرد است که میتواند مشوق یا مانع خلاقیت باشد. بر اساس این نظریه، بالاترین سطح خلاقیت زمانی حاصل میشود که فردی با انگیزهی درونی قوی، دانش و مهارت بالا در حوزهی مربوطه و توانایی بالای تفکر خلاق، در محیطی حمایتگر فعالیت کند.
به عبارتی، وجود تمام این اجزا به صورت همزمان مانند مواد لازم برای شکلگیری خلاقیت است و کمبود هر یک میتواند این فرآیند را محدود کند.
نظریهی همگرایی عوامل (سرمایهگذاری) اشترنبرگ و لوبارت
نظریه تاثیرگذار دیگر توسط رابرت اشترنبرگ و همکارانش ارائه شده که به نظریهی همگرایی شش عامل یا گاهی نظریه سرمایهگذاری خلاقیت مشهور است. اشترنبرگ خلاقیت را شبیه سرمایهگذاری موفق میداند که مستلزم ترکیب چندین نوع منبع است. بر اساس این نظریه، شش منبع یا عامل متمایز اما مرتبط برای خلاقیت لازماند: تواناییهای شناختی/هوشی (مهارتهای فکری مانند تفکر ترکیبی، تحلیلی و عملی)، دانش (اطلاعات و تخصص در حوزه مربوطه)، سبکهای تفکر (ترجیحات در چگونگی اندیشیدن؛ مثلاً تفکر کلینگر در برابر جزئینگر)، ویژگیهای شخصیتی (مثل پشتکار، ریسکپذیری، تحمل ابهام)، انگیزش (بهویژه انگیزه درونی) و محیط (محیط تشویقکننده خلاقیت)
اشترنبرگ تأکید میکند که فقدان هر یک از این منابع میتواند خلاقیت را محدود کند و پرورش خلاقیت نیازمند تقویت همه جانبهی این جنبهها است.
این رویکرد همسو با مدل آمابیل، خلاقیت را حاصل همآیی چند عامل میداند و بر مشارکت خصوصیات فردی (شخصیت و سبک شناختی)، مهارتهای فکری، دانش و همچنین عوامل انگیزشی و محیطی صحه میگذارد.
مدل سیستمی سایسنت میهالی
روانشناس شهیر سایسنت میهالی دیدگاهی کلنگرتر ارائه میدهد که به مدل سیستمی خلاقیت معروف است. او معتقد است برای درک خلاقیت باید به تعامل میان فرد و محیط و فرهنگ توجه کرد و نمیتوان خلاقیت را صرفاً با نگاه به فرد توضیح داد.
بر اساس مدل سیستمی، خلاقیت حاصل تعامل یک سیستم سه جزئی است: 1) فرد خلاق که شامل ویژگیهای شخصیتی و فرایندهای شناختی او است و ایدهٔ نو را تولید میکند؛ 2) حوزه یا دامنهی دانش (Domain) که شامل مجموعه دانش، مهارتها، قواعد و سنتهای فرهنگی آن حوزه است؛ 3) اجتماع یا میدان (Field) که شامل مجموعه افراد خبره و نهادهایی است که ایدهٔ جدید را ارزیابی و پذیرش میکنند.
به بیان سایسنت میهالی، یک فکر یا اثر زمانی واقعاً خلاق محسوب میشود که در بستر یک فرهنگ/حوزه به وجود آید و توسط میدان اجتماعی آن حوزه به عنوان نوآوری شناخته و تأیید شود.
در این مدل، شخص عامل ایجاد نوآوری است (با توانهای شناختی و شخصیتی خود)، حوزه منبع ذخیره دانش و الگوهاست (که فرد باید بر آن مسلط باشد)، و میدان اجتماعی نقش انتخابگر و غربالگر را دارد (تشویق یا رد ایدهها). این رویکرد سیستمی تأکید میکند که ویژگیهای فردی (مانند استعداد و شخصیت) هرچند ضروریاند اما برای تحقق خلاقیت کافی نیستند؛ بلکه بستر فرهنگی-اجتماعی و انباشتههای تجربی و دانشی فرد نیز باید مناسب باشند تا خلاقیت شکوفا شود.
نتیجهگیری
خلاقیت نتیجهٔ تأثیر متقابل مجموعهای از عوامل شخصیتی، شناختی و تجربی است. ویژگیهای شخصیتی مانند ذهن باز، پشتکار و اعتماد به نفس، فرد را مستعد پذیرش ریسکها و حرکت در مسیرهای نامعلوم میکنند. راهبردها و مهارتهای شناختی، ابزار لازم برای ایدهپردازی بدیع و حل خلاقانه مسائل را فراهم میآورند. در کنار اینها، تجربیات و دانش اندوختهشده به منزلهٔ مواد خام خلاقیت عمل میکنند و غنای بیشتر آنها شانس ترکیب ایدههای بدیع را افزایش میدهد. هیچیک از این عوامل به تنهایی کفایت نمیکند؛ خلاقیت زمانی به اوج میرسد که ذهنیتی خلاق (برخاسته از شخصیت)، با مهارتهای فکری مناسب و پشتوانهٔ دانش و تجربهٔ کافی توأمان در فرد حضور داشته باشند.
مدلها و نظریههای روانشناسی نیز مؤید همین نکتهاند که خلاقیت یک پدیده چندسویه است که از همافزایی شخص (who)، فرآیند (how) و محیط/تجربه (what/where) پدید میآید.
بنابراین برای پرورش خلاقیت در خود و دیگران، باید نگاهی جامع داشت: پرورش ویژگیهای شخصیتی حامی خلاقیت، آموزش مهارتهای تفکر خلاق و فراهم کردن تجارب گسترده و محیط غنی، سه ضلع اصلی مثلث خلاقیت هستند که تقویت همه آنها به شکل نظاممند میتواند به شکوفایی استعداد خلاقیت بینجامد.
منابع
Amabile, T. M. (2013). Componential Theory of Creativity (Working Paper). Harvard Business School.
Csikszentmihalyi, M. (1996). Creativity: Flow and the Psychology of Discovery and Invention. New York: HarperCollins.
Feist, G. J. (1998). A Meta-Analysis of Personality in Scientific and Artistic Creativity. Personality and Social Psychology Review, 2(4), 290-309.
Giancola, M., et al. (2023). Working Memory and Divergent Thinking: The Moderating Role of Cognitive Style in Adolescence. Frontiers in Psychology, 14, 1122334.
Grant, A. M., & Berg, J. M. (2023). Creativity as an antidote to research becoming too predictable. EMBO Journal, 42(3), e112835.
Kaufman, S. B., et al. (2016). Openness to Experience and Intellect differentially predict creative achievement in the arts and sciences. Journal of Personality, 84(2), 248-258.
Leung, A. K., et al. (2008). Multicultural experience enhances creativity: the when and how. American Psychologist, 63(3), 169-181.
Ritter, S. M., et al. (2020). Fostering students’ creative thinking skills by means of a one-year creativity training program. PLOS ONE, 15(3), e0227367.
Sternberg, R. J., & Lubart, T. I. (1995). Defying the Crowd: Cultivating Creativity in a Culture of Conformity. New York: Free Press.
دیدگاه خود را بنویسید