فطرت، بهعنوان گوهر ذاتی و سرشت پاک انسان، در بردارندهٔ نوعی شناخت پیشینی و نظام ارزشی نهادینه است که نه از بیرون تحمیل میشود و نه وابسته به تجربه صرف است، بلکه ریشه در ساختار آفرینش انسان دارد. آموزههای دینی، بهویژه در قرآن کریم، از این بعد درونی با تعبیر «فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها» (روم، ۳۰) یاد میکنند؛ سرشتی که با حق، هماهنگ و بر حقیقت، گشوده است.
چیستی فطرت
۱. فطرت در قرآن و سنت
در نگاه قرآن کریم، فطرت حقیقتی ذاتی و تغییرناپذیر در سرشت انسان است؛ سرشتی که با توحید، گرایش به خیر، و تشخیص نیکی و بدی عجین شده است. در آیهٔ معروف سورهٔ روم میخوانیم:
فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفًا ۚفِطْرَتَ اللَّهِالَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا ۚ لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ۚذَٰلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ
«پس روی خود را بهسوی آیین خالص پروردگار کن؛ این فطرتی است که خداوند مردم را بر آن آفریده است. آفرینش الهی را دگرگونی نیست. این است آیین استوار.» (روم، ۳۰)
این آیه نشان میدهد که فطرت، نوعی آگاهی توحیدی و گرایش به حق است که در ذات هر انسانی نهفته است. انسان در آغاز با گرایشی درونی به سوی حقیقت آفریده میشود و انحراف از آن نتیجهٔ عوامل بیرونی و تحریفهای محیطی است.
در احادیث نیز بر این نکته تأکید شده است که انسان با فطرت الهی زاده میشود و در مسیر تربیت یا از آن فاصله میگیرد. پیامبر اسلام (ص) میفرمایند:
«کل مولود یولد على الفطرة، فأبواه یهودانه أو ینصرانه أو یمجسانه»
«هر نوزادی بر فطرت (الهی) زاده میشود، ولی این پدر و مادر او هستند که او را یهودی، نصرانی یا مجوسی میکنند.» (صحیح بخاری و صحیح مسلم)
در این روایت، فطرت بهمثابه زمینهای پاک و آماده برای پذیرش حق تصویر میشود که عوامل محیطی ممکن است آن را دگرگون کنند.
۲. ویژگیهای فطرت
از درون این منابع، میتوان ویژگیهایی برای فطرت استخراج کرد:
الهی بودن: فطرت، امری خدادادی است و از جنس حکمت الهی.
ثبات و پایداری: تغییرناپذیر است و در همه انسانها مشترک است.
آگاهی به خیر و حقیقت: فطرت، زمینهٔ شناخت خوبیها، زیباییها و حقایق بنیادین است.
جهتدار بودن: فطرت فقط یک توان خنثی نیست، بلکه دارای جهت است؛ جهت به سوی حق و خیر.
۳. پیوند فطرت با عقل و قلب
در آموزههای اسلامی، فطرت در کنار عقل و قلب، سه ابزار اساسی برای هدایت انسان محسوب میشود. عقل، استدلال میکند؛ قلب، شهود مییابد؛ و فطرت، گرایش و قریحهٔ بنیادین انسان به سوی خوبیها و حقیقتهاست.
فطرت و نظام ارزشی
۱. ارزشهای فطری و جهانشمول
نظام ارزشی انسان، اگرچه ممکن است در ظاهر از فرهنگی به فرهنگ دیگر متفاوت باشد، اما در عمق و بنیان، بر مجموعهای از ارزشهای فطری و مشترک استوار است. این ارزشها مانند راستی، عدالت، مهربانی، وفاداری، و احترام به حیات، در طول تاریخ و در میان اقوام گوناگون بهگونهای همسو دیده شدهاند، و همین امر مؤید آن است که بخشی از ارزشها نه اکتسابی و قراردادی، بلکه برخاسته از فطرت انسانیاند.
در قرآن کریم نیز برخی ارزشها همچون عدل، صدق و احسان بهعنوان اصول الهی معرفی شدهاند که انسانها، با بهره از فطرت خود، توان درک و پذیرش آنها را دارند:
إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ
«بیگمان خداوند به عدالت و نیکوکاری فرمان میدهد.» (نحل، ۹۰)
ارزشها، در فطرت و سرشت انسان ریشه دارند و هنگام زایش در وجدان و رفتار، بینیاز از آموزش مستقیم یا اجبار بیرونیاند. هر انسان سالمنهاد، در برابر ظلم آزرده میشود و در برابر عدالت احساس آرامش میکند؛ این واکنش، گواهی است بر حضور ارزش در نهاد بشر.
۲. تمایز میان ارزشها و هنجارها
در تحلیل معرفتشناختی ارزشها، باید میان آن و هنجار تمایز نهاد:
ارزشها ریشه در ساختار وجودی انسان دارند و جهانشمولاند؛ مانند احترام به جان، راستی، محبت، عدالت.
هنجارها، بر اساس توافقهای اجتماعی یا فرهنگ خاصی پدید میآیند؛ مانند آداب معاشرت، نوع پوشش، یا شیوههای خاص احترامگذاری.
تمایز اصلی آنجاست که ارزشها، حتی اگر توسط جوامع زیر پا گذاشته شوند، در عمق وجدان انسان باقی میمانند و معمولاً در لحظات ناب بحران یا وجدانآزاری سر بر میآورند. برعکس، هنجارها در معرض تغییر، تطور و گاه تضادهای فرهنگیاند.
به بیان دیگر، ارزشها بنیانگذار وجدان اخلاقیاند، ولی ارزشهای قراردادی نقش شکلدهندهٔ بیرونی دارند.
۳. نقش فطرت در شکلگیری وجدان اخلاقی
وجدان اخلاقی، نیروی درونی است که انسان را به خوبها فرا میخواند و از بدیها بازمیدارد. این صدا و داوری درونی، در دل خود متکی بر فطرت است؛ فطرتی که پیشتر از تجربه و تعلیم، در جان انسان نهاده شده و توان تشخیص و داوری ابتدایی را داراست.
بنابراین، فطرت نهتنها بنیانگذار ارزشهاست، بلکه وجدان اخلاقی، پژواک فطرت در ساحت تصمیمگیری و عمل انسانی است.
فطرت و شناخت حقیقت
۱. شناخت در پرتو فطرت
شناخت حقیقت همواره دغدغهای بنیادین برای انسان بوده است. در سنتهای مختلف معرفتشناسی، ابزارهایی چون حواس، عقل، و تجربه بهعنوان وسایل دستیابی به حقیقت معرفی شدهاند. اما آنچه در نگاه دینی و فلسفهٔ الهی کمتر مورد توجه واقع شده، نقش فطرت بهعنوان مقدمه و زمینهساز شناخت است.
فطرت، گرایش درونی انسان به حقیقت، خیر، و زیبایی است. این گرایش، تنها نوعی تمایل نیست، بلکه نوعی شناخت ابتدایی و شفاف نیز با خود دارد. به همین دلیل است که در آموزههای قرآنی، از معرفت فطری به خدا و حقیقت یاد میشود؛ معرفتی که پیش از تعلیمات بیرونی در درون انسان نهادینه شده است:
وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ ۖقَالُوا بَلَىٰ
«و چون پروردگارت از فرزندان آدم... پیمان گرفت و آنان را بر خودشان گواه ساخت [و فرمود:] آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری.» (اعراف، ۱۷۲)
این آیه بیانگر آن است که انسان، پیش از ورود به دنیا، با نوعی شناخت و گواهی فطری نسبت به حقیقت وجود خداوند آشنا شده است؛ و این شناخت، در نهاد او باقی مانده است.
۲. فطرت بهمثابه نور درون برای تشخیص حق
فطرت، همچون نوری درونی عمل میکند؛ نوری که بدون آن، عقل در تاریکی و بیجهتی سرگردان میماند. اگر عقل ابزار تحلیل و استدلال است، فطرت چراغی است که مسیر «چه چیز را باید جُست» و «کدام جهت را باید برگزید» را نشان میدهد.
در سخنان امیرالمؤمنین (ع) آمده است:
«أَوَّلُ الْعَقْلِ مَعْرِفَةُ الْجَبَّارِ وَ آخِرُهُ تَفْوِیضُ الْأَمْرِ إِلَیْهِ»
«آغاز عقل، شناخت خداوند جبار است و پایان آن، واگذاری امور به اوست.» (نهجالبلاغه)
این سخن بیانگر آن است که عقل، هنگامیکه بهدرستی هدایت شود، نخستین شناختش همان شناخت فطری و بنیادی از حقیقت متعالی است؛ و این شناخت بدون آمادگی فطری، به دشواری میسّر میشود.
۳. ارتباط فطرت با عقل، شهود و الهام
در یک نظام معرفتشناختی توحیدی، سه ابزار عمده برای شناخت حقیقت وجود دارد:
عقل: ابزار تحلیل، قیاس و استنتاج
شهود: ادراک بیواسطه و حضور در برابر حقیقت
الهام: دریافت بیمیان از حقیقت، از ناحیهٔ غیب
فطرت با عقل، همراستا و همجهت است: عقل اگر در چارچوب فطرت عمل کند، به سوی حقیقت هدایت میشود.
فطرت با شهود، پیوند دارد: فطرت همان ظرفیت درونی برای شهود حق است، همچون میل کودک به آغوش مادر، بینیاز از آموزش.
فطرت با الهام، همآهنگ است: الهام بر بستری از فطرت نازل میشود؛ اگر فطرت خاموش باشد، الهام درک نمیشود.
در نتیجه، فطرت نهتنها بخشی از سازوکار شناخت نیست، بلکه میتوان آن را بنیاد و بستر همهٔ شناختهای اصیل انسانی دانست؛ شناختی که نه در بند تجربهٔ صرف، و نه گرفتار تردیدهای تحلیلی عقل است، بلکه از عمق جان میجوشد و به حقیقت میپیوندد.
استنتاج
۱. بازخوانی نقش فطرت در پیوند میان ارزش و شناخت
در این نوشتار، تلاش شد نشان داده شود که فطرت انسانی نهتنها بنیانگذار نظام ارزشی اوست، بلکه ریشهای ژرف برای توانایی شناخت حقیقت نیز به شمار میرود. فطرت، سرشتی الهی و خدادادی است که از همان آغاز در نهاد انسان نهاده شده و او را به سوی خیر، حقیقت و زیبایی سوق میدهد. ارزشهایی مانند راستی، عدالت، مهر و احترام به زندگی، نه محصول قراردادهای اجتماعی، بلکه پرتوی از این فطرتاند.
از سوی دیگر، فطرت تنها زمینهٔ اخلاق نیست؛ بلکه نوعی شهود درونی و گرایش معرفتی نیز در خود دارد که شناخت را ممکن میسازد. این دیدگاه، پیوندی وثیق میان «ارزشمداری» و «حقیقتجویی» در وجود انسان مینهد، و نشان میدهد که انسان، از حیث ساختار وجودی، موجودی است همزمان اخلاقگرا و حقیقتشناس.
۲. پیامدهای معرفتشناختی و تربیتی این دیدگاه
پذیرش نقش فطرت در شناخت و ارزشها، پیامدهایی عمیق در حوزهٔ معرفت و تربیت دارد:
در معرفتشناسی: تأکید بر فطرت، ما را از انحصار تجربهگرایی یا عقلگرایی محض میرهاند و به سوی یک معرفتشناسی فطری هدایت میکند که در آن، انسان پیش از تجربه، برخوردار از درکی درونی و جهتدار است.
در تربیت: این دیدگاه، تربیت را نه ساختن انسان از بیرون، بلکه «فعلیتبخشی به ظرفیتهای فطری» او میداند. مربی حقیقی کسی است که زمینهٔ شکوفایی فطرت را فراهم میسازد، نه اینکه ارزشها را تحمیل کند.
در اخلاق: اخلاق بر پایهٔ فطرت، جهانی، انسانی و درونی است، نه قراردادی و نسبی. چنین اخلاقی در درون انسان ریشه دارد و حتی در غیاب ناظر بیرونی، نیروی الزامآور خود را حفظ میکند.
دیدگاه خود را بنویسید