فرهنگ و مکاتب آن

نظریه ها و دیدگاههای فرهنگی در منابع متعدّد و متنوّعی به تفصیل بیان شده اند.(روح الامینی، 1388؛ پهلوان،1388؛ صالحی امیری،1386،؛ محسنی1386؛ قانعی راد 1396؛ نوابخش 1390 ؛ فاضلی و قلیچ،1392) امّا تاکنون بر اساس توجّه به مکتب، طبقه بندی نشده اند. از این رو، در این بخش برای نخستین بار حدود بیست نظریه مهمّ فرهنگی بر حسب مکاتب دسته بندی می شوند.

نظریه های فرهنگی برحسب تعریف و ماهیت برای تبیین جنبه های اساسی و ابعاد مهم فرهنگ مطرح می شوند؛ مانند چگونگی و کیفیّت شکل گیری یک جریان فرهنگی، خاستگاههای بنیادین در پدیدآیی فرهنگها، برایند و جنبه های غایی فرهنگها، چیستی و ماهیّت فرهنگ با توجه به مؤلّفه ها و سازه های متشکله فرهنگ که به روشنی باید مشخص کند کدام یک از قلمروهای مزبور را تبیین می کند و توضیح می دهد. به عبارت ساده تر یک نظریه فرهنگی برپایه تعریفی که از فرهنگ ارایه می دهد باید تبیین کند یک فرهنگ چگونه پدید می آید،دگرگون می شود، از چه عناصری ساخته می شود و چه برایند هایی را پی میگیرد و به نقطه استقرار نائل می شود. فرهنگ چرا دستخوش دگرگونی واقع می شود. بر این اساس چشم اندازهای اساسی فرهنگی را می توان در چهار حیطه مهمّ و بزرگ دسته بندی کرد: الف)چشم انداز پیدایشی ب) چشم انداز غایت نگری ج) چشم انداز ساختارنگری د) چشم انداز فرایندنگری.

الف) چشم انداز پیدایش

این رویکرد مشتمل بر مفهوم یابیها و نظریه پردازیها و به طور کلّی مکاتبی است که به بررسی و تبیین و خاستگاهها و عوامل پیدایش فرهنگ می پردازند و عوامل و اسباب پدیدایی هر فرهنگی را مورد توجّه و تحلیل قرار می دهند و سرچشمه ها و علل ظهور و بروز پدیده های فرهنگی را کند و کاو می کنند. رویکردهای ذیل را می توان در این دسته جای داد.

1)اشاعه

براساس این رویکرد، ورود عناصر جدید از سایر فرهنگها بر پایه تشابه از طریق رسانه ها، تماسها و پذیرش تازگیها به پی ریزی و قوام یک فرهنگ، تحقّق می بخشد. در واقع اشاعه، سبب پدیدایی فرهنگ است. تحوّل فرهنگ از فرایندی تدریجی تبعیّت می کند. دراین فرایند در حالی که از یک سو تجربه های پیروان یک فرهنگ انباشته می شود و از نسلی به نسل دیگر منتقل می گردد، از سوی دیگر عناصر جدید از سایر فرهنگها از طریق سازماندهیها ، فرهنگ پذیریها ، نفوذها و . . . به درون فرهنگ وارد می شود و فرهنگ از طریق همانندسازی آنها رشد می یابد. تحوّل کنونی فرهنگ هر کشور عملاً نتیجه فرایندهایی است که در طول صدها و بلکه هزاران سال تداوم داشته است. در این تحوّل، سرعت تغییر همیشه یکسان نبوده است. گاهی تحوّل سریع بوده است و گاهی کند و گاهی به سوی پیشرفت و گاهی به سوی افول .

2)مکتب فرانکفورت

فعّالیّتهای فرهنگی به مثابه تابعی از سرمایه داری و با انگیزه سوداگری پی ریزی شده اند که بدین سان کالاها و فعّالیّتهای فرهنگی فراهم می آید. نظام سرمایه داری بقای خود را از طریق فعّالیّتهای فرهنگی تأمین می نماید. عامّه مردم تحت تأثیر تبلیغات «فرهنگ توده» قرار می گیرند و فقط گروههای خاصّی از برگزیدگان قادر خواهند بود به مقاومت بپردازند. کالاهای فرهنگی به شکل انبوه تولید و مصرف می شوند و رواج دهنده یک فرهنگ عوام زده هستند که قابلیّت تشخیص لازم را ندارند و در قبال فرهنگ، رفتاری انفعالی دارند.

3)کنش متقابل اجتماعی

«نمادها» از مهمترین بخشهای ارتباطات انسانی هستند؛ یعنی صوری از ارتباط که امروزه ارتباطات غیر کلامی نامیده شده اند، یکی از انواع رفتارهای انسانی در نظر گرفته می شوند.

فرهنگ از طریق کنش متقابل نمادین با انتقال نمادها و ارتباطات غیرکلامی پدید می آید؛ در واقع انسانها نمادها و معانی را می آموزند. معنا نه از طریق فرایندهای ذهنی، بلکه از طریق فرایند کنش متقابل حاصل می شود. لذا نمی توان پدیده ها را ناشی از اجبارهای محیطی فرد (محیط اجتماعی) و یا نظامهای کلّی حاکم بر اجتماع (هنجارهای اجتماعی، ساختها) دانست .

4) اصالت فرهنگ

این رویکرد بر خاستگاه روانشناختی پیدایش فرهنگ تأکید می ورزد؛ کلّ جدا از فرد فرد انسانها نمی تواند موجودیّت داشته باشد. آموزش و پرورش، تقلید و شرطی شدن به پی ریزی یک شخصّیت پایه یا بنیادی که شاخص فرهنگ خاصّ است تحقّق می بخشند. خانواده، نظام آموزشی، دین و اسطوره ها نقشی اساسی در پیدایش فرهنگ دارند.

5)مارکسیسم

این رویکرد به جنبه اقتصادی فرهنگی توجّه دارد. فرهنگ برایند ساختارهای اقتصادی است که به حفظ و نگهداری یک شالوده اقتصادی خاصّ یاری می دهد. نابرابریهای اقتصادی با فرهنگ، بدیهی و طبیعی جلوه داده می شوند و آموزش و پرورش و رسانه ها به بازتولید روابط مبتنی بر سرمایه داری می پردازند. 

از دیدگاه مارکسیستها، صنعت فرهنگی عنصری است که هدفش دگرگونی در آگاهی توده ها به منظور پاسداری از ساختارهای اقتصادی و اجتماعی موجود است .

ب)چشم انداز غایت نگری

غایت نگری به نقش اساسی و بزرگ فرهنگ در عرصه های گوناگون توجّه می کند.نظریه ها و مفهوم پردازیهایی که در این چشم انداز واقع می شوند به پیش بینی و تحلیل پیامدهای جریان فرهنگ در قلمروهای مختلف می پردازند. از این رو نظریه های غایت نگرانه، ناگریز باید از ظرفیّت پیش بینی کنندگی برخوردار باشند. بر این اساس نظریه ها و مفهوم پردازیهای کارکرد نگری، ساخت نگری، همبستگی اجتماعی، ساختار کنش اجتماعی، فرادستی، کنش مبتنی بر عقلانیّت ارزشی، ساختارگرایی تکوینی و سرمایه فرهنگی را می توان در این دسته جای داد.

1)کارکردی نگری

بر پایه این روی آورد، فرهنگ و هر مجموعه فرهنگی از آن حیث وجود دارد که دارای نقش و کارکرد معیّنی است که بدان اعتبار می بخشد و نیازی را پاسخ می دهد و انگیزه های بنیادین بشر را ارضا می کند و نقش و کارکردی در فعّالیّت اجتماعی دارد. در واقع هر نهاد اجتماعی در رابطه با سایر نهادها، مفهوم و معنا و هویّت می باید. فرهنگ به نظم اجتماعی و قوام جامعه یاری می دهد. حیات و ثبات اجتماعی به وجود فرهنگ است و حتّی اقتصاد و نظام سیاسی با فرهنگ نگهداری می شود. 

هر فرهنگ از نظر درونی کامل است و هر جزء آن دارای ارتباط نزدیک با بقیه است و نمی توان هیچ بخشی را با جدا کردن آن از سایر بخشها مورد شناخت قرار داد . هر ویژگی فرهنگی می تواند در ارجاع به سایر ویژگیها مورد تعریف قرار گیرد و به عبارت دیگر کارکرد گرایان بر کمال فرهنگی تأکید می کنند. هر ویژگی فرهنگی اگر به طور مجرّد و مستقّ     ل مورد بررسی قرار گیرد، ممکن است بی اهمیّت و بی فایده به نظر برسد، امّا در ارجاع با سایر ویژگیهای فرهنگی اهمیّت خود را نشان می دهد. 

2)ساختی نگری

در آموزه های این دیدگاه، فرهنگ عامل خطّ دهنده به ساخت اجتماعی است و" ساخت" نظام اجتماعی منسجمی است که به شکل گیری فرایندهای اجتماعی در چارچوب آن امکان می دهد و نحوۀ ترکیب اجزای مختلف یک پدیده اجتماعی را شکل می بخشد. هر ساختی واجد سه خصیصه است: تمامیّت، تغییر شکل، تنظیم خود بخودی.

"ساخت"  عبارت است از نحوه ای که اجزا ی مختلف یک پدیده اجتماعی با یکدیگر ترکیب می شوند و ارتباط می یابند. در یک ساخت هر قسمت یا عنصر با دیگر عناصر آن در رابطه است و از این رو تغییر در یک عنصر ، تغییراتی را در عناصر دیگر آن ساخت موجب می شود.

فرهنگ دارای ساختاری خاص است که جزء آن فقط در درون آن کلیّت قابل درک است .

3) نظریه همبستگی (وفاق اجتماعی)

«امیل دورکیم»بیان می دارد که همبستگی یا وفاق اجتماعی موجب قوام جامعه می شود و از بی نظمی و نابسامانی جلوگیری می کند؛ جامعه یک پدیده اخلاقی است و احساس همبستگی گردهم آورندۀ اجزاء و عامل پایداری جامعه است. لذا فرهنگ به قوام و پایداری جامعه امکان می دهد. پس نظریه مزبور در زمره چشم انداز غایت نگری واقع می شود. دو نوع همبستگی بسته به جامعه ساده یا صنعتی وجود دارد: همبستگی مکانیکی درجوامع ساده مبتنی بر شباهت زیاد مردم با وظایف نسبتاً یکسان که انعطاف کمتر و سختگیری بیشتری دارند و همبستگی ارگانیکی در جوامع صنعتی در مقابل آن قرار می گیرد. پس فرهنگ عامل ایجاد ثبات و تعامل اجتماعی است.

4) نظریه ساختار کنش اجتماعی

«تالکوت پارسونز» بیان می دارد که کنش انسانی دارای بعد هنجاری است که تحت هدایت آرمانها و ادراکات عامّ قرار می گیرد و درونی افراد می شود و سپس الگوی اختیاری کنش را شکل می دهد. پس جامعه به منزله یک نیروی اخلاقی است و «پارسونز» در نظریه تکمیلی «نظام اجتماعی» صراحتاً تأکید می کند که عوامل فرهنگی به حفظ نظم، انسجام و تعادل اجتماعی امکان می دهند. لذا هردو مفهوم اخیر در چشم انداز غایت نگری جای می گیرند.

5) فرادستی 

مفهوم «هژمونی» یا «فرادستی» از «آنتونیوگرامشی» بر نقش فرهنگ و بالاخصّ فرادستی عقیدتی(هژمونی ایدئولوژیک) در استمرار نظام سرمایه داری و به طور کلّی ساختار اقتصادی تأکید می ورزد. چیرگی یک گروه اجتماعی بر گروه دیگر با رضایت گروه تحت سلطه و بدون بهره گیری از زور تحقّق می باید. طبقه مسلّط از طریق بسترها و زمینه های فرهنگی به بقای چیرگی خویش بر سایر طبقات اقدام می ورزد و یک اجتماع فرهنگی پدید می آید. بدین سان«فرادستی فرهنگی» در حفظ نظام اجتماعی نقشی تعیین کننده دارد. برای دگرگونی یک نظام اقتصادی ابتدا «هژمونی فرهنگی» آن باید فروپاشیده شود. وبدین ترتیب  گروههای فرادست بر طبقات فرودست تسلّط می یابند. لذا به جای تمرکز بر محتوای فرهنگ باید به نقش فرهنگ و عملیات آن اندیشید. با توضیح مزبور، نظریه «فرادستی فرهنگی» در دسته چشم انداز غایت نگرانه جای می گیرد.

6) کنش مبتنی بر عقلانیت ارزشی

این مفهوم از «ماکس وبر» به تبیین مدرنیسم و صنعتی شدن برپایه عقلانیت صوری و شرایط فرهنگی می پردازد، دین بعد محوری فرهنگ است. شأن و منزلت اجتماعی مربوط به گروههای دارای سبک اجتماعی مشترک است. نخبگان غالباً از طریق آن به فرهنگ و نظام ارزشهای متمایز خود دست می یابند. از این رو مفهوم مزبور در زمره غایت نگری است.

7) ساختارگرایی تکوینی

این نظریه از سوی «پیر بوردیو» مطرح گردید. کنش اجتماعی محصول برایند تعامل عادتواره ها و محیط است. عادتواره های فرد منجرّ به «ذائقه» می شوند و میدانها (منبعث از ساختارها) به سبک زندگی می انجامد. برایند تعاملی ذائقه ها(ی فرد) با میدانها(ی ساختاری) کنش اجتماعی خواهد بود. و کنش اجتماعی به معنای آمادگی برای عمل تلقّی می شود. پس در نظریه «ساختارگرایی تکوینی» فرد از طریق عادتواره دارای ذائقه ای خاصّ می شود و ساختارها از طریق میدانهای گوناگون، سبک زندگی ویژه ای را رقم می زنند. لذا فرهنگ از دو مسیر اساسی به کنش اجتماعی منجرّ می شود: ذائقه و میدان. 

8) سرمایه فرهنگی

در نظریه «ساختارگرایی تکوینی بوردیو» سرمایه فرهنگی به معنای تمرکز و انباشت انواع مختلف کالاهای ملموس فرهنگی و نیز قدرت و توانایی در اختیار گرفتن این کالاها و همچنین استعداد و ظرفیّت فرد در شناخت و کاربرد این وسایل گفته می شود. سرمایه فرهنگی در یک نظام تبادل شامل دانش فرهنگی انباشته ای است که سبب قدرت و مقام می شود و مانند یک رابطه اجتماعی کار می کند. فرهنگ یک سرمایه انسانی است که به فرد جایگاه و منزلت محیطی می دهد. امّا سرمایه نمادین فرهنگی به معنای بخشی از سرمایه فرهنگی است که برای مردمّ نمادین تلقی می شود و دارندۀ آن از احترام و منزلت خاصّی در میان مردم برخوردار است. پس مفهوم سرمایه فرهنگی در زمرۀ چشم انداز غایت نگری قرار می گیرد.

ج) چشم انداز فرایند نگری

این چشم انداز به مبانی نظری خاصّی اشاره دارد که به تبیین و توضیح فرایند شکل گیری و دگرگونی پذیری فرهنگ می پردازد. بدین معنا که یک جریان فرهنگی در سیر تطوّرش گام به گام چه مراحلی را طیّ می کند و با پیش بینی نظریه پردازانه به چه تغییرات و دگرگونیهایی نایل می شود. روی آوردهای فرهنگ پذیری، تحوّل، تضادّ، فرهنگ پذیری، تأخّر فرهنگی و الگوهای فرهنگی و پذیرش در این دسته جای می گیرند:

1)فرهنگ پذیری

فرهنگ پذیری فرایندی است که بر اساس آن تمامی نظام زندگی در یک فرهنگ تحت نفوذ فرهنگ دیگری شروع به تغییر کند. این رویکرد با تأکید بر مفهوم فرهنگ پذیری گویای آن است که فرهنگهای گوناگون بشری در تعامل و تماس با یکدیگر دستخوش دگرگونی واقع می شوند و تقریباً هیچ فرهنگی ناب و دست نخورده باقی نمی ماند. پرسش اساسی در این جا آن است که برایند این پذیرش متقابل چه فرهنگی است؟ در واقع فرهنگی باید شکل گیرد که مبتنی بر مشترکات و همخوانیها به یکپارچگی و انسجام نایل شده باشد. براساس رویکرد مزبور، در واقع هیچ فرهنگ غالبی وجود ندارد؛ بلکه یک پدیده اجتماعی تعاملی در فرهنگ نضج می گیرد. فرهنگها پیاپی درتعامل با یکدیگر به بازسازی و شکل گیری مجدّد نایل می آیند.

2)تحوّل فرهنگی

بر پایه این دیدگاه، فرهنگ انسانی در مسیری یک خطّی تحوّل پذیری دارد. هر فرهنگی همگام با رشد تواناییهای انسان توسعه می پذیرد. به موجب نظریه تحوّل، رشد فرهنگی از حرکت یک خطّی پیروی می کند و از مراحل فرهنگی مشخّصی عبور کرده اند و در عالیترین مراتب یک فرهنگ نیز می توان نشانه های مراحل ابتدایی را مشاهده کرد، چیزهایی که بقایا نامیده می شوند و برای ما یادآور مراحل پیشین فرهنگ هستند.  بر این اساس سنّتهای برتر و توسعه یافته تر در جامعه بقای بیشتری دارند .

3)تضادّ

فرهنگ همواره درحال تضادّ و درگیری مداوم است. رفتارهای فرهنگی با درک تضادّ و تنش میان گروههای رقیب شناخته می شوند. جامعه ثبات ندارد و همواره در حال تغییر دایمی است؛ از جمله فرهنگ نیز دستخوش تغییر مستمرّ واقع می شود. انسجام جامعه بر اساس ارزشهای مشترک تحقّق نمی یابد، بلکه امری اجباری است. ثبات نه تنها نشانه سلامت جامعه نیست، بلکه نوعی وقفه موّقتی از نظر پیدایش خصومتهاست.

جامعه به مثابه عرصه نبردی مرکّب از گروههای مخالف است که انسجام آن نه از طریق اعتقادها و ارزشهای مشترک، بلکه به گونه ای اجباری و قهر آمیز صورت می گیرد.

4) الگوهای فرهنگی

در این دیدگاه انسجام فرهنگی مورد تأکید است. الگوها به بقا در مجموعه های سازمان یافته از عادات و رسوم تمایل دارند؛ امّا در معرض تغییرند. فرهنگ به وسیله افراد و گروهها خلق شده است و با محیطش در تعامل است. پس رشد فرهنگی یک فرایند تاریخی تلقّی می شود و در سیری تاریخی تکوین می یابد. 

5)تأخّر فرهنگی

فرهنگ همواره در حال تغییر است، حتّی در جامعه هایی که به نظر می آید ایستا و کم تحرّک باشند. از آن جا که الگوهای فرهنگی یک جامعه از شیوه های رفتاری، نهادها و سایر عناصر به هم پیوسته و منسجم تشکیل شده است.  تغییر در بخشی از فرهنگ (اختراع ، رشد جمعیت  و یا پیدایش هر چیز نو یا متفاوت) سبب ایجاد تغییرات، تنشها و فشارهایی در سایر قسمتهای فرهنگ خواهد گردید. 

نظریه مزبور تأکید می ورزد که جنبه های گوناگون یک فرهنگ از دگرگونی و رشد همسانی برخوردار نیستند؛ بلکه برخی جنبه ها مؤخّرترند و بعضی از آنها پیشگامتر. مثلاً فرهنگ مادّی یا جنبه مادّی فرهنگ، رشد سریعتری از جنبه های غیرمادّی دارد. به بیان دیگر عناصر مختلف فرهنگ از درجات متفاوتی ازتغییر پذیری برخوردارند. بر این اساس، سازش فرهنگ به دشواری صورت تحقّق می پذیرد.

6) پذیرش

رهیافت مزبور بر این عقیده استوار است که مخاطب خود به شیوه های متعدّد به تفسیر متون فرهنگی اقدام می کند. تنوّع تفسیر و فهم متون به ویژگیهایی چون طبقه، جنسیّت، نژاد و سنّ بستگی دارد.

د) چشم انداز ساختارنگری

چشم اندازساختار نگری به چیستی و ماهیّت فرهنگ توجّه می ورزد. در این چشم انداز نظریه و یا مکتب درخوری یافت نمی شود. چشم انداز مزبور در برگیرندۀ مفهوم پردازیهای نظری است که بر تحلیل ماهیّت و چیستی فرهنگ متمرکز شده اند. این که یک فرهنگ از چه ماهیّتی برخوردار است؟ مرکّب از چه مؤلّفه هایی است؟ و چه عناصری را در برمی گیرد؟ تحلیل ساختاری فرهنگ شامل مفهوم پردازیهای مربوط به مؤلّفه های بنیادین فرهنگ می شود؛ نظیر ارزشها، هنجارها، هنر، ادبیات، زبان، آداب و رسوم. از این رو هر مفهوم پردازی ویژه ای که مثلاً درباب ارزشها و تکوین آن طرح شود، در چشم انداز ساختارنگری جای می گیرد.