محدودیتهای فیزیکالیسم در توضیح هوش تجربی نشان میدهد که شناخت و یادگیری انسان فراتر از صرفاً فرآیندهای فیزیکی است. برای درک کامل هوش تجربی، باید جنبههای ذهنی، عاطفی، اجتماعی، و فرهنگی نیز مورد توجه قرار گیرند. این امر نشاندهنده اهمیت یک رویکرد کلنگر به شناخت و یادگیری است که ابعاد مختلف تجربه انسانی را در نظر میگیرد.محدودیتهای فیزیکالیسم بر پایه هوش تجربی به چالشهایی اشاره دارد که زمانی ایجاد میشوند که هوش و شناخت انسان تنها به جنبههای فیزیکی و مادی محدود شوند. فیزیکالیسم دیدگاهی است که تمام جنبههای شناخت و آگاهی را به فرآیندهای فیزیکی و مادی تقلیل میدهد، اما در زمینه هوش تجربی، این دیدگاه با محدودیتهای زیر مواجه است:
محدودیتهای فیزیکالیسم در چارچوب پارادایم یکپارچه پرورش استعداد بهویژه در رابطه با توسعه و پرورش استعدادهای انسانی و به طور خاص در ابعاد روانشناختی، اجتماعی و فرهنگی قابل بررسی است. فیزیکالیسم به عنوان یک رویکرد فلسفی، بر این باور است که تمام پدیدهها، از جمله فرایندهای ذهنی، به طور کامل قابل توضیح از طریق قوانین فیزیکی و مکانیکی هستند و هیچ توضیحی فراتر از این قوانین وجود ندارد. در مجموع، فیزیکالیسم به دلیل تمرکز صرف بر جنبههای فیزیکی و مکانیکی پدیدهها، محدودیتهایی در فهم و توضیح جنبههای پیچیده، روانشناختی، فرهنگی و اجتماعی که در پرورش استعدادهای انسانی تأثیر دارند، دارد. پارادایم یکپارچه پرورش استعداد با توجه به این محدودیتها بهطور جامعتری به ابعاد مختلف شناسایی و پرورش استعداد نگاه میکند.محدودیتهای این رویکرد بهویژه در زمینه پرورش استعدادها به شرح زیر است:
محدودیتهای فیزیکالیسم بر اساس پارادایم شخصیت محور خلاقیت به چالشهایی اشاره دارد که در توضیح و درک ارتباطات میان شخصیت، خلاقیت، و انگیزش تحصیلی از دیدگاه فیزیکالیستی پیش میآید. فیزیکالیسم بهطور کلی بر این باور است که تمام پدیدهها و ویژگیها بهطور بنیادی قابل توضیح از طریق قوانین فیزیکی و طبیعتگرایانه هستند و هیچگونه ابعادی فراتر از این قوانین وجود ندارد. در نتیجه، هر گونه ویژگی ذهنی، روانی یا اجتماعی (از جمله خلاقیت، انگیزش و ویژگیهای شخصیتی) باید در نهایت به فرآیندهای فیزیکی و بیولوژیکی بازگردد.بر اساس پارادایم شخصیت محور خلاقیت، برخی از محدودیتهای فیزیکالیسم بهشرح زیر است:
«همگرایی چندلایه جهانی»[1] این عنوان بهخوبی ماهیت چندبعدی گلوبالیسم را بیان میکند و تأکید دارد که این پدیده نیازمند همگرایی میان ابعاد مختلف فرهنگی، اجتماعی، روانشناختی، اقتصادی، و زیستمحیطی است. همچنین نشان میدهد که جهانیشدن میتواند فرصتی برای ایجاد تعادل و هماهنگی میان ارزشهای محلی و جهانی باشد، به شرط آنکه چالشها بهطور آگاهانه مدیریت شوند.[1]- The Multilayered Global Convergence Paradigm
واقعیتدرمانی (Reality Therapy) بر اساس نظریه انتخاب ویلیام گلاسر تأکید دارد که انسانها برای ارضای نیازهای اساسی خود (مانند عشق، تعلق، آزادی، قدرت، و تفریح) رفتار میکنند. این رویکرد، مسئولیتپذیری، پذیرش واقعیت، و انتخاب رفتارهای مؤثر را برای رسیدن به زندگی رضایتبخش ترویج میکند.
نظریه هیجان اندیشه میتواند ابزاری مؤثر برای بهبود روشهای رواندرمانی شناختی-رفتاری باشد. این نظریه با برجسته کردن نقش تعامل میان عواطف و افکار، به رواندرمانگران امکان میدهد تا راهکارهایی عمیقتر و هدفمندتر برای مراجعان خود ارائه دهند. از طریق تمرکز بر پویایی و کاهش بیتابی روانی، مراجعان میتوانند به خودتنظیمی بهتر، حل مسائل مؤثرتر، و تجربهٔ کیفیت زندگی بالاتر دست یابند.
هویت، باور منحصر به فرد معنوی ناشی از مرجعیّت و یا قیاس که در گذار تحوّلی شکل گرفته ثبوتاً و اثباتاً قابل ابراز است و به پایایی خود می انجامدبر اساس منابع سه نوع هویت وجود دارد: 1)مرجعیتی، 2)ملاکی، 3)هنجاریپس محتوای هویت، شناختی، عاطفی و ارزشی است لذا مستلزم خودآگاهی، خودباوری، خودپذیری، خودارجدهی است از این رو، اغتشاش و استحکام به بافت محتوایی سه گانه ربط دارد عناصر سه گانه چقدر مستحکم و هماهنگ هستند. خلأ، توهّم، تعارض، ابهام(ظنّ آلود)، اغتشاش، انفعال و پایداری متعلق به این عناصرند.