«رضایت از زندگی بهعنوان یکی از مؤلفههای اصلی بهزیستی روانی، مفهومی چندبعدی و زمینهمند است که در طیف گستردهای از رشتههای علمی از روانشناسی تا علوم اجتماعی، سلامت و اقتصاد مورد توجه قرار گرفته است. پژوهش حاضر با رویکردی میانرشتهای، به تحلیل یافتههای حاصل از مطالعات متنوع در زمینهی رضایت از زندگی میپردازد
با افزایش امید به زندگی و رشد جمعیت سالمندان در جوامع مختلف، توجه به کیفیت زندگی در دوران سالمندی به یکی از اولویتهای مهم در سیاستگذاریهای اجتماعی و بهداشتی تبدیل شده است. در این میان، رضایت از زندگی بهعنوان شاخصی جامع از ارزیابی ذهنی افراد نسبت به زندگی خود، نقش مهمی در سلامت روانی و جسمی سالمندان ایفا میکند.
در جهان امروز، تفکیکگرایی افراطی و نگاه عنصرنگرانه به پدیدهها، یکی از موانع بنیادین در درک کلنگر حقیقت بهشمار میرود. عنصرنگری، با تأکید بر تجزیه و تحلیل اجزای منفک از کل، در بسیاری از حوزههای معرفتی ـ از علوم طبیعی گرفته تا الهیات و عرفان ـ بهصورت یک رویکرد مسلط درآمده است.
روانشناسی تعاملی بهمثابه شاخهای نوین در گستره دانش روانشناسی، بر آن است تا ماهیّت پدیدههای روانشناختی را در بستر تعاملات درونی و بیرونی انسان بررسی کند. این رویکرد، با عبور از تحلیلهای مجزا و خطی، به سوی نگاهی نظاممند و یکپارچه از روان انسان گام برمیدارد. در این مقاله، روانشناسی تعاملی بهعنوان علمی که هدف آن درک یکپارچگی تعاملی پدیدههای روانشناختی است، تعریف شده و مبانی روششناختی آن با تکیه بر مفهوم «بررسی تعاملی» تبیین میشود. همچنین نسبت دوسویه میان فهم نظام روان و شناخت تعاملات روانی بهمثابه اصل بنیادین این رویکرد، تحلیل میگردد.واژگان کلیدی: روانشناسی تعاملی، تعامل، نظام روان، یکپارچگی روانی، روش بررسی تعاملی
رواندرمانی تعاملی بر مبنای دستگاهی فکری استوار است که هستی، شناخت، انسان، نظام ارزشی و پاکی سرشت را در قالب یک منظومه یکپارچه در نظر میگیرد. این رویکرد، انسان را در نقطه اتصال هستی و شناخت مینشاند و وحدت این دو ساحت را در وجود انسانی، ممکن و معنادار میسازد. در این چارچوب، هستی قائم به ذات نیست، بلکه معنا و قوام خود را در پیوند با انسان مییابد. از سوی دیگر، سرشت انسان بهطور فطری پاک و ارزشمند دانسته میشود؛ ارزشهایی که ذاتیاند و بنیان شناخت حقیقی را میسازند. این پیوند درونی میان حقیقت، ارزش و شناخت، به انسان نقشی فعال، دگرگونپذیر و مسؤولانه میبخشد. در این مقاله، با تحلیل مفاهیم کلیدی رواندرمانی تعاملی، بر بنیادهای هستیشناختی و انسانشناختی آن تمرکز میشود و مفهوم «دگرگونی مسؤولانه» بهعنوان نقطه اتصال اخلاق، شناخت و درمانگری تحلیل میگردد.واژگان کلیدی: رواندرمانی تعاملی، هستیشناسی، فطرت، شناخت، نظام ارزشی، دگرگونی مسؤولانه
انسان از دیرباز با پرسشهایی بنیادین درگیر بوده است: حقیقت چیست؟ چگونه میتوان آن را شناخت؟ و بر پایهٔ چه ارزشهایی باید زیست؟ پاسخ به این پرسشها، همواره در مرکز توجه متفکران، عارفان، و فیلسوفان بوده و مسیرهای گوناگونی برای آن ترسیم شده است. در میان این مسیرها، یکی از ژرفترین و کمتر مورد تأمل قرار گرفتهترین راهها، بازگشت به فطرت انسانی است
در این مقاله، تلاش شده است تا پیوند بنیادین میان هستی و شناخت مورد واکاوی قرار گیرد و جایگاه انسان در این میان بهعنوان گرهگاه این دو ساحت روشن شود. هستی، بهعنوان بنیان پایداری پدیدهها، و شناخت، بهمثابه فعلیتیافتگی حقیقت در آگاهی، در نسبت با یکدیگر تعریف میشوند و هیچیک بدون دیگری تحقق نمییابند. این وابستگی متقابل، نشانگر آن است که هستی و شناخت دو جلوه از یک حقیقت مشترکاند. انسان در این میان، نه ناظر منفعل بلکه حامل این پیوند است؛ موجودی که با سرشت درونی و ارزشهای ذاتی خویش، پُل میان بودن و دانستن میشود. مقاله با نگاهی ساختاری و هستیشناسانه، این یگانگی را بازمیتاباند و نسبت انسان با معنا، ارزش، و پایداری هستی را تبیین میکند
در فرهنگ دینی، اقتدا تنها به معنای پیروی ظاهری از پیشوایان دینی نیست، بلکه فرآیندی درونی و روحی است که با تربیت نفس در عدالت آغاز شده و با سلوک در مسیر اعتدال ادامه مییابد. در این مقاله، با استناد به عبارت کلیدی «الْإِئْتِمٰامُ کَسْبُ النَّفسِ فِی العَدلِ وَ سُلُوکُ سَبیٖلِ القَصْد»، به تبیین جایگاه اقتدا در سلوک معنوی پرداخته شده است. اقتدا نه تقلید صرف، بلکه فرآیندی است برای تربیت انسان، استقرار عدالت درون، و حرکت در مسیر روشن و معتدل حق. این نوشتار تلاش دارد با زبانی ساده اما عمیق، حقیقت اقتدا را از منظر اخلاقی و معنوی بازنمایی کند.